گنجور

 
بیدل دهلوی

آنجاکه خیالت ز تمناگله دارد

اندیشه اگر خون نشود حوصله دارد

چشمم ز هماغوشی مژگان گله دارد

این ساغر حیرت صفت آبله دارد

شمشادقدان را به گلستان خرامت

موج عرق شرم به پا سلسله دارد

ای زاهد اگر شعلهٔ آهی به دلت نیست

بی‌تیر،‌ کمان تو چه سود از چله دارد

برق عرق حسن‌فه زد شعله درتن باغ

گل در جگر از شبنم صبح آبله دارد

سرتا قدم شمع غبارپی آه است

تنها رو شوق تو عجب قافله دارد

زنهار پی مشرب مجنون‌روشان ‌گیر

گر عافیتی هست همین سلسله دارد

آیینهٔ فولاد سیه ‌کردهٔ آهی‌ست

دلهای اسیران چقدر حوصله دارد

فرق عدم از هستی ما سخت محال است

از موج، شکستن چقدر فاصله دارد

دیگر به کجا می روی ای طالب آرام

گردون تپش‌آباد و زمین زلزله دارد

یارب به چه تدبیرکند قطع ره عمر

پای نفس من‌که ز دل آبله دارد

بیدل خم هر تار زگیسوی سیاهش

سامان پریشانی صد قافله دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نظیری نیشابوری

قاصد دلی آزرده تر از آبله دارد

می آید از آن کوی و ز رفتن گله دارد

کس خیمه نیفراخت به سرچشمه حیوان

گاهی گذری خضر برین مرحله دارد

شاید که شود جلوه گر از غیب جمالی

[...]

صائب تبریزی

از گردش افلاک کجا دل گله دارد

این خانه ویران چه غم زلزله دارد

هر چند شکستن پر و بالی است گهر را

یوسف ز دل آزاری اخوان گله دارد

از شکوه همین موج سراپای زبان نیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
اسیر شهرستانی

دور از تو قدح شکوه صراحی گله دارد

از حسرت لعلت دل جام آبله دارد

تنها به دلی چشم تو راضی نشد از من

دزدی است که سر در پی این قافله دارد

بیدل دهلوی

بی‌یأس دل از هرچه ندارد گله دارد

ناسودن دست تو هزار آبله دارد

محمل‌کش مجنون‌روشان بی ‌سر و پایی‌ست

این قافلهٔ اشک عجب راحله دارد

از عالم نیرنگ املِ هیچِ مپرسید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه