دل با غبار هستی ربط آنقدر ندارد
بار نفس دو دم بیش آیینه برندارد
فرصت به دوش عبرت بسته است محمل رنگ
کس زین بهار حیرت برگل نظر ندارد
محو جمال او را دادند همچو یاقوت
آبی که نیست موجش رنگی که پر ندارد
گر وحشت غبارت غفلت کمین نباشد
دامان بینیازی چین دگر ندارد
از نارسایی آخر با هیچ صلح کردیم
ما دست اگر نداربم او هم کمر ندارد
آیینه ساخت با زنگ ماند آبگینه در سنگ
این کوهسار نیرنگ یک شیشهگر ندارد
در عالم من و ما افسردهگیر فطرت
تا دود پرفشان است آتش شرر ندارد
افلاس عالمی را از اختیار واداشت
دستی در آستین نیستگر کیسه زر ندارد
در تنگنای گردون باید فسرد و خون شد
این خانه آنچه دارد بیرون در ندارد
تدبیرکین دشمن سهل است بر عرق زن
در عرصهای که آب است آتش جگر ندارد
غواصی تآمل بیمزد معنیی نیست
گر ما نفس ندزدیم دریا گهر ندارد
نیرنگ کعبه و دیر محملکش هوس چند
زآنجاکه مسکن اوست او هم خبر ندارد
دود دماغ ما را برد آنسوی قیامت
بیدل به این بلندی کس موی سر ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به تاملات عمیق درباره زندگی و وجود انسان میپردازد. شاعر به احساس ناچیزی و بیمعنایی که در زندگی به علت تعلقات دنیوی وجود دارد اشاره میکند. او به کمبود و نارساییها در دنیای مادی اشاره کرده و از غفلت انسانها نسبت به حقیقت و جمال الهی صحبت میکند. در این میان، او بر بیثمری تلاشها در عالم مادی تاکید دارد و بیان میکند که در نهایت، همه چیز به ناچیزی و عدم بازمیگردد. شاعری، با استفاده از تمثیلهایی چون آینه و سنگ، به توصیف وضعیت انسان پرداخته و به عقل و تدبیر در زندگی مینگرد که بدون آگاهی و معرفت نسبت به حقیقت نمیتواند اثری در زندگی داشته باشد. او به افلاس و فقر روحی و مادی در میان انسانها اشاره کرده و در نهایت، به اهمیت بیداری و توجه به معانی عمیقتر زندگی دعوت میکند.
هوش مصنوعی: دل انسان با دنیا و زوال آن ارتباط چندانی ندارد؛ چرا که نفس فقط در دو دم به زندگی ادامه میدهد و نمیتواند آینهای برای حقیقت وجودی او باشد.
هوش مصنوعی: فرصت برای فکر کردن و عبرت گرفتن در دوران بهار حیرت وجود دارد، اما هیچکس به زیبایی گلها توجه نمیکند.
هوش مصنوعی: عشق به زیبایی او انسان را کاملاً در خود غوطهور کرده است، مانند یاقوت آبی که هیچ رنگی جز خود زیباییاش ندارد و درونش خالی است.
هوش مصنوعی: اگر ترس غبار غفلت در کمین نباشد، دیگر دامن بینیازی چین ندارد.
هوش مصنوعی: ما به خاطر کمبودها و نارساییهای آخر، با هیچ چیزی کنار نیامدیم. اگر ما دست نداریم، او هم کمری برای ایستادن ندارد.
هوش مصنوعی: آیینهای که با زنگ درست شده، مثل آبگینهای است که در سنگ کوه پنهان شده و هیچ شخصی از شیشهگری در این جا نیست.
هوش مصنوعی: در دنیای من و ما، با در نظر گرفتن طبیعت افسردهامان، تا زمانی که دود بالا میرود، آتش شعلهای در کار نیست.
هوش مصنوعی: فقر و نداری باعث شده که مردم اختیار و اراده خود را از دست بدهند و اگر کسی حتی در آستینش دستی داشته باشد، اما مقدار زیادی ثروت نداشته باشد، نمیتواند به خود تکیه کند.
هوش مصنوعی: در شرایط سخت و دشوار زندگی، باید صبر کرد و با مشکلات کنار آمد. اینجا هیچ چیز برای نگهداری وجود ندارد و تنها چیزی که هست، فشار و سختی است.
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره میشود که در شرایطی که دشمنی وجود دارد، ممکن است کارها ساده به نظر برسد، اما واقعیت این است که وقتی فرد در محلی که در آن خطر وجود دارد، قرار میگیرد، باید با دقت و احتیاط عمل کند. به عبارت دیگر، در مواجهه با مشکلات، باید آمادگی و فکر عمیق داشت و از احساسات و واکنشهای سطحی دوری کرد.
هوش مصنوعی: غواصی بدون تفکر و تأمل ارزشی ندارد؛ اگر ما دریا را غارت نکنیم و نفس خود را نگیریم، دریا چیزی برای ارائه نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: کعبه و معبد، وسوسههایی هستند که انسان را به خود جذب میکنند، اما آن شخصی که در این مکانها ساکن است، خود از حقیقت این فریبها بیخبر است.
هوش مصنوعی: دود ناشی از غم و درد ما را به دنیای دیگری کشاند و به اندازهای که این قله بلند است، هیچکس در این دنیا مویی بر سر ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر کاو سر تو دارد پروای سر ندارد
مست تو تا قیامت از خود خبر ندارد
هر عاشقی که جانش بویت شنیده باشد
سر بی نسیم زلفت از خاک برندارد
تر دامن است هر کاو لافی زند ز عشقت
[...]
عیب دلم کند آن کز دل خبر ندارد
یا درد دل نداند یا دل مگر ندارد
پنهان شدی پری را از حسن و ناز نبود
با آفتاب رویت تاب نظر ندارد
در لاله زار عالم یکدل نمیتوان یافت
[...]
آب حیات حسنت گل برگ تر ندارد
طعم دهان تنگت تنگ شکر ندارد
ای دیده، تیز منگر در روی نازک او
کز غایت لطافت تاب نظر ندارد
در هر گذر که باشی، نتوان گذشتن از تو
[...]
با آنکه هیچ دربار غیر از خطر ندارد
عاشق چو شیشه می پروای سر ندارد
تا نغمه ای نباشد نتوان ز هوش رفتن
مسکین مسافری کو ساز سفر ندارد
دل را خراب دارم تا بستگی نه بیند
[...]
گفتم مگر ز رویت زاهد خبر ندارد
گفتا که تاب خورشید هر بی بصر ندارد
گفتم بکوی عشقت پایم بگل فرو شد
گفتا که کوچه عشق راهی بدر ندارد
گفتم سرای دل را ره کو و در کدام است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.