گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

بهار قطعهٔ فرخ شنید و خرم گشت

چو کشت خشک ز ترشیح ابر نیسانی

و یا چو عاشق نومید گشته از دیدار

که یار سر زده ییش آیدش به مهمانی

فسرده بودم و از عمر خویشتن بیزار

که کرد شعر توام روح تازه ارزانی

سخن ز حبس چه گویم که زندگی حبس است

به کشوری که ذلیلند عالی و دانی

درون حبس بسی خوب‌تر گذشت به من

ز اختلاط فرومایگان تهرانی

همه دوروی و سخن‌چین و دزد و بی‌ایمان

عبید اجنبی و خصم جان ایرانی

نه هوش فطری و نی رسم و راه مکتبی

نه حس ملی و نی شیوهٔ مسلمانی

چو کبک کرده سر خود به زیر برف نهان

مگر نبیندشان کس ز فرط نادانی

به‌راستی که وزیر و وکیل جمله خرند

خران بارکش پشت ریش پالانی

به حیرتم که چرا در بسیط ری دانا

پیاده می‌رود و خر بدین فراوانی

همه ز قدرت شه سوء استفاده کنند

به فاش ساختن کینه‌های پنهانی

به زور بازوی شه مغز عاجزان کوبند

زهی فقیرکشی و ضعیف‌رنجانی

همیشه در پی آزار اهل مملکت‌اند

گمان برند که این است مملکت‌رانی

ز کارهای سیاسی جدا شدم امسال

که بود یکسره طنازی و تن‌آسانی

به کار علم و معارف به‌جد شدم مشغول

که هست معرفت و علم قوت انسانی

مرا ز مشغلهٔ درس و بحث هیچ نبود

خبر ز قصهٔ شیرازی و صفاهانی

پی خوش‌آمد شه ناگهم درافکندند

به محبسی که بود جای سارق و جانی

«‌به حسب حال خود این بیت کرده‌ام تضمین

ز قول رودکی آن شاعر خراسانی

«‌به حسن صوت چو بلبل مقید قفسم

به جرم حسن چو یوسف اسیر و زندانی‌»

هر آن بدی که رسد از زمانه خرسندم

به شکر آن که ندارم عذاب وجدانی

ز حال بنده غرض فرخا مشو نگران

که راستکار بود رستگار خود دانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۱۸۳ - جوابی به قطعه محمود فرخ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

به حسن صوت چو بلبل مقید نظمم

به جرم حسن چو یوسف اسیر زندانی

ملک‌الشعرا بهار

همین شعر » بیت ۱۹

«‌به حسن صوت چو بلبل مقید قفسم

به جرم حسن چو یوسف اسیر و زندانی‌»

رودکی

مرا ز منصب تحقیق انبیاست نصیب

چه آب جویم از جوی خشک یونانی؟

برای پرورش جسم جان چه رنجه کنم؟

که: حیف باشد روح القدس به سگبانی

به حسن صوت چو بلبل مقید نظمم

[...]

قطران تبریزی

مرا ز منصب تحقیق انبیاست نصیب

چه آب جویم از جوی خشک یونانی

برای پرورش جسم و جان چه رنجه کنم

که حیف باشد روح القدس بسگبانی

بحسن صوت چو بلبل مقید نظمم

[...]

امیر معزی

مخوان فسانهٔ افراسیابِ تورانی

مگوی قصهٔ اسفندیارِ ایرانی

سخن ز خسرو و سلطانِ هفت کشور گوی

که خَتْم گشت بدو خسروی و سلطانی

معزِّ دینِ خدای و خدایگانِ جهان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
وطواط

در آمد از غم تو ، ای بخوبی ارزانی

بکار من چو سر زلف تو پریشانی

کنم بطبع فدای تو دیده و دل و جان

که تو عزیزتر از دیده و دل و جانی

بنفشه زلفی و گل خدی و چه می گویم؟

[...]

قوامی رازی

به هرزه بر سر دنیا مشو به نادانی

که چون توئی بچنین کار نیست ارزانی

چو عمر ضایع کردی بر آن پشیمان باش

اگرچه سود ندارد کنون پشیمانی

غم جهانی بر جان خویشتن چه نهی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه