گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

گر به آزادی زبان بودی

کار آزادگان روان بودی

وگر این سفلگی سخن گفتی

مردم سفله بی‌نشان بودی

چه شدی فضل اگر بدی ارزان

چه شدی جهل اگر گران بودی

چه شدی گر حقایق پنهان

بر خلق جهان عیان بودی

تا که نادان ز جهل و تیره‌ دلیش

شرمگین پیش این و آن بودی

چه شدی گر دل خردمندان

ایمن از محنت زمان بودی

گر ز دانش کسی بلند شدی

سر دانا بر آسمان بودی

وگر آزادگی فزودی عمر

مرد آزاده جاودان بودی

کاش اخلاق خلق را هر سال

پرسش و فحص و امتحان بودی

آن که را خوی خوب راهبر است

به کفش سر خط امان بودی

وان که را خوی بد سرشته به طبع

بر جبینش یکی نشان بودی

کاش نفس پلید بهتان‌بند

چون سگان از پی‌ش دوان بودی

یا ستمکاره بر مثال گراز

رُسته دونابش از دهان بودی

 
 
 
شمارهٔ ۱۷۰ - آرزوی محال به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
نظامی

کاشکی چاره‌ای در آن بودی

که ز ما چشم بد نهان بودی

اثیر اخسیکتی

رخ تو فتنه جهان بودی

گر نه، از دیده نهان بودی

دل و دین رفت در سر غم تو

کاش باری امید جان بودی

ز رخت یادگار خواستمی

[...]

امامی هروی

تو که خود مونس روان بودی

چون ز حشم دلم نهان بودی

من خود اندر حجاب خود بودم

ورنه با من تو در میان بودی

از تو می بافتم خبر، بگمان

[...]

حکیم نزاری

گر نه اندر پناه کان بودی

لعل چون سنگ رایگان بودی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه