گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

مگِری سردار، زان که گریه و زاری

سود ندارد در این زمانهٔ ریمن

رفته‌، به زاری وگریه باز نگردد

جز که‌ بخوشد دو چشم‌ و خسته‌ شود تن

مادر پرهیزگارت ار ز میان رفت

عز تو پاینده باد و بخت تو روشن

ور ز میان رفت مهر سلطنت تو

زنده به مانند ایلخانی و بهمن

ما همه ماندیم و آن عزیزان رفتند

درکنف رحمت خدای میهن

یکسره بایست راند تا سر منزل

هرکه ز من زودتر رسید به ازمن

ور غم هجران دل تو را بشکافد

مرهمی از صبر بر جریحه برافکن

گر به دل از صبر مرهمی ننهادی

کی ز بن چه برآمدی تن بیژن

جامه ی نیلی برآور از تن و درپوش

بر تنت از صبر و بردباری‌، جوشن

کسوت مردان مرد پوش و قوی باش

پیش بلیات این جهان کم از زن

گوش ندارد فلک به گریه و زاری

هیچ نیرزد جهان به ناله و شیون

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

خود غم دندان به که توانم گفتن؟

زرین گشتم برون سیمین دندان

فرخی سیستانی

سوسن داری شکفته برمه روشن

بر مه روشن شکفته داری سوسن

ماهی گر ماه درقه دارد و شمشیر

سروی گر سرو درع پوشد و جوشن

سوزن سیمین شده ست و سوزن زرین

[...]

ناصرخسرو

دیر بماندم در این سرای کهن من

تا کهنم کرد صحبت دی و بهمن

خسته ازانم که شست سال فزون است

تا به شبانروزها همی بروم من

ای به شبان خفته ظن مبر که بیاسود

[...]

خواجوی کرمانی

سرو قبا پوش من قباش بگردان

ای شده اسرار غیب پیش تو روشن

باز ز سیصد بگیر شست و نگه دار

تا شودت نام آن نگار معین

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه