در طواف شمع میگفت این سخن پروانهای
سوختم زین آشنایان ای خوشا بیگانهای
بلبل از شوق گل و پروانه از سودای شمع
هریکی سوزد به نوعی در غم جانانهای
گر اسیرخط و خالی شد دلم، عیبم مکن
مرغ جایی میرود کانجاست آب و دانهای
تا نفرمایی که بیپروا نهای در راه عشق
شمعوش پیش تو سوزم گر دهی پروانهای
پادشه را غرفه آبادان و دل خرم، چه باک
گر گدایی جان دهد درگوشهٔ ویرانهای
کی غم بنیاد ویران دارد آن کش خانه نیست
رو خبر گیر این معانی را ز صاحبخانهای
عاقلانش باز زنجیری دگر بر پا نهند
روزی ار زنجیر از هم بگسلد دیوانهای
این جنون تنها نه مجنون را مسلم شد بهار
باش کز ما هم فتد اندر جهان افسانهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان احساسات عمیق و عشق سوزانی میپردازد که میان شمع و پروانه، بلبل و گل وجود دارد. او به شوق و التهاب این زیستگان اشاره میکند که هرکدام به نوعی درگیر عشق و جدایی هستند. شاعر از حسرت و بیقراریاش در میان آشنایان میگوید و این که گاهی انسان باید از سردرگمی و عذاب وجدان رها شود. او باور دارد که در عشق، اگر چه ممکن است فردی در گوشهای ویران و بیخانه زندگی کند، اما احساس و شور او ارزشمند است. همچنین شاعر به جنون و دیوانگی در عشق اشاره میکند و میگوید که این حالت در طول تاریخ همواره وجود داشته و مختص به یک فرد نیست. به طور کلی، شعر به بیان فلسفه عشق و زیباییهای آن در دل دنیای آشفته انسانی میپردازد.
هوش مصنوعی: شمع در حال چرخش میگفت، پروانهای را که به خاطر این آشناها سوختم، خوشا به حال بیگانگان.
هوش مصنوعی: بلبل به خاطر عشق به گل و پروانه به خاطر آرزوی روشنایی شمع، هر کدام به نوعی در غم شدیدی میسوزند.
هوش مصنوعی: اگر دل من دچار خط و خش شود، تو مرا سرزنش نکن، چرا که پرندهای هستم که به جایی میروم که در آنجا آب و دانهای وجود دارد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که نگویی که در عشق بیپروا نیستم، در برابر تو مانند شمع میسوزم، اگر به من اجازه دهی که پروانهات باشم.
هوش مصنوعی: پادشاه را خوشی و سرزندگی مهم است، مگر اینکه یک گدای در گوشهای از ویرانه جان خود را ببازد.
هوش مصنوعی: کسی که خانهاش خراب شده و ویران است، دیگر چه غمی دارد؟ او که دیگر جایی برای سکونت ندارد. بهتر است از صاحبخانهای که هنوز خانه دارد، درباره این موضوع بپرسی و اطلاعات بیشتری بگیری.
هوش مصنوعی: عاقلها روزی دست و پای خود را به زنجیری دیگر میبندند اگر روزی زنجیرهای قبلی پاره شود، دیوانهای پیدا خواهد شد.
هوش مصنوعی: این دیوانگی فقط مختص مجنون نیست؛ بهار نیز به ما نشان میدهد که داستانی افسانهای در جهان شکل خواهد گرفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
حال عالم سر بسر پرسیدم از فرزانهای
گفت: یا خاکیست یا بادیست یا افسانهای
گفتمش، آن کس که او اندر طلب پویان بود؟
گفت: یا کوریست یا کریست یا دیوانهای
گفتمش: احوال عمر ما چه باشد عمر چیست؟
[...]
گر بگویی عاشقی با ما هم از یک خانهای
با همه کس آشنا با ما چرا بیگانهای
ما چو اندر عشق تو یکرویه چون آیینهایم
تو چرا در دوستی با ما دو سر چون شانهای
شمع خود خوانی همی ما را و ما در پیش تو
[...]
من کیم رسوای شهر و عاشق دیوانهای
آشنا با هر غمی وز خویشتن بیگانهای
هم شوم شاد از غمش کو در دلم منزل گرفت
هم شوم غمگین که او جا کرد در ویرانهای
ترک شهرآشوب من در کشوری منزل نکرد
[...]
ای ثنا و مدح تو در لفظ هر فرزانه ای
خویش کرده مکرمات تو زهر بیگانه ای
افتخار خاندان جد خویشی در نسب
کی بود چون خاندان جد تو هر خانه ای
آنچه در توست از بزرگی کی بود در غیر تو
[...]
شعله زد شمع جمال او ز دولتخانهای
گشت در هر دو جهان هر ذرهای پروانهای
ای عجب هر شعلهای از آفتاب روی او
گشتت زنجیری و در هر حلقهای دیوانهای
هر که با هر حلقه در دنیا نیفتاد آشنا
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.