گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

ای نرگست به خلق در فتنه بازکن

وی سنبل تودست تطاول درازکن‌*

چشمانت را حذر بود از دیدن رقیب

همچون مریضکان ز مرگ احترازکن

الفت چگونه دست دهد بین ما وشیخ

ماکار بر حقیقت و او بر مجازکن

ما در درون میکده صهبا به جام ریز

شیخ از درون صومعه گردن درازکن

با دشمنان ز ضعف دم از دوستی زدیم

چون ملحدی به خاطر مردم نمازکن

کار بهار و یار به دور اوفتدکه هست

دایم بهار نازکش و یار نازکن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۸۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
قوامی رازی

ای مانده بر در هوس این در فراز کن

عذر گذشته خواه «و» در توبه باز کن

نزدیک شو به طاعت و ز فسق دور باش

روزی دو رنجکی برو جاوید نازکن

چون منعمان زکوة بروی و ریا مده

[...]

امیر شاهی

ای باد، پرده زان گل نو رسته باز کن

گو بر فروز لاله، رخ و غنچه، ناز کن

باد بهار داغ کهن تازه میکند

مطرب، همان ترانه دلسوز ساز کن

در پرده نوش جنس مروق، که پیر کار

[...]

اهلی شیرازی

ایدل گدایی از کرم کار ساز کن

خود را زمنت همه کس بی نیاز کن

توحید چیست ترک تعلق ز هر چه هست

یعنی بروی غیر در دل فراز کن

گوهر بزهر چشم نیز زد ز ناکسان

[...]

شاهدی

آمد نگار بر در دل دیده باز کن

بنشین به عیش و در ز رقیبان فراز کن

با یار نازنین چو بیابی مقام امن

چندانکه ناز بیش کند تو نیاز کن

مطرب بیا که یار ندیم است و گل ببار

[...]

محتشم کاشانی

یارب تو دل نوازی آن دل نواز کن

درهای مغفرت به رخش جمله باز کن

بر شاخسار سدره و طوبی هر آشیان

کاحسن بود نشیمن آن شاهباز کن

کوتاه شد چو رشتهٔ عمرش ز تاب مرگ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه