چگونه برخورم از وصل آن بت دلبر
که سوخت آتش هجرش دل مرا در بر
طمع کند که ز معشوق برخورد عاشق
بدین جهان نبود کار ازین مخالفتر
از آنکه عاشق نبود کسی که دل ندهد
چو داد دل نتواند گرفت از دلبر
ز بهر وصلش هر حیلتی همی سازم
وصال باشد با او مرا بحیله مگر
شدم بصورت چنبر ، چو زلف او دیدم
بصورت رسن و اصل آن رسن عنبر
مگر بمن گذرد هست در مثل که رسن
اگر چه دیر بود بگذرد سوی چنبر
دم تو بر تو شمردست ناتوانی را
دم شمرده بتیمار بیهده مشمر
چه خیزد از غزل و نعت نیکوان گفتن
چرا نگویی نعت و ثنای خیر بشر
سلالۀ سیر خوب میر ابو یعقوب
که جز بدو نبود قصد مرد خوب سیر
نظام فضل و هنر یوسف بن ناصر دین
بزرگوار پسر زان بزرگوار پدر
ز منظرش بهمه وقت فرّ یزدانی
همی درخشد باد آفرین بر آن منظر
ز نیکویی و ز شایستگی که مخبر اوست
گذر نیابد مدح و ثنا از آن مخبر
مثل زنند که جویندۀ خطر بی حزم
از آرزوی خطر در شود بچشم خطر
بجهد خدمت او کند که هست خدمت او
بصلح و جنگ طلسم توانگری و ظفر
ثنای نیکو بر نام او ببوید خوش
از آن فراوان خوشتر که عود بر مجمر
شده است رای بدیع و لطیف لفظش را
بروشنی و مزه دشمن ، آفتاب و شکر
ایا سفینه و هم قطب و گنج هر سه بهم
سفینۀ ادب و قطب علم و گنج هنر
ایا وفای تو بندی که نیستش سستی
و یا سخای تو بحری که نیستش معبر
دو کار سخت شگفت اوفتاده بود مرا
کز آن دو کار نیم جز نژند و خسته جگر
نبود عبرت بسیار تا ندانستم
کنونکه دانستم زو بمانده ام بعبر
بمن چنان بود اندر نهفت صورت حال
که میر سیر شد از بندۀ سخن گستر
گرانی آمدش از من بدل مگر ، که چنین
بکاست رسم من و سوی من نکرد نظر
هزار نفرین کردم ز درد بر ایام
هزار مستی کردم ز گردش اختر
ز بسکه وحشتم آمد دگر نگفتم شعر
برسم خویش و بخدمت نیامدم ایدر
دبیر میر ابو سهل گفته بود مرا
بره که شاه سوی بلخ شد همی بسفر
که چون نگویی دیگر مدیح میر همی
بجشنها و نیایی بوقت خویش بدر
ز درد پاسخ دادم که میر خدمت من
همی نخواهد و تو نیز ازین سخن بگذر
اگر بخواستی او رسم من نکردی کم
مرا بگفت غلط کرده ای بدین اندر
که میر بسیار آزار دارد از تو بدل
که تو نکردی از کار ناپسند حذر
گناه تو کنی و هم تو تیز گیری خشم
پس این قضای سدوم است و باشد این منکر
گفتم : این چه حدیثست ؟ گفت : زین باب
دگر نگویم و پرس این تو از کس دیگر
چو پار پیش تو عبدالملک مرا امسال
بشرح گفت حدیث نهفته و مضمر
جوابش آتش بر زد دل مرا بدماغ
ز دیدگانم گفتی برون دمید شرر
اگر نگفتم آن شعر جز بنام تو من
بدانکه کافرم اندر خدا و پیغمبر
کسیکه بر تو مزوّر کند حدیث کسان
دهان آنکس پر خاک باد و خاکستر
نگاه کن تو بدین داوری بچشم خرد
بفضل باش تو اندر میان ما داور
مرا نباید حاجت بنقل کردن شعر
که معنی از دل و از طبع من بر آرد سر
زبان من بمثل ابر و شعر من مطرست
چو رفت باز نگردد بسوی ابر مطر
شجر شناس دلم را و شعر من گل او
گل شکفته شنیدی که باز شد بشجر
مرا نباشد دشواری شاعری کردن
که در محاسن تو عرض کرده ام لشکر
سخن توانم گفت اندرو که در دل او
نیافرید خدای جهان ز فضل اثر
بنام تو نتوانم سخن طرازیدن
که فضل تست جهان را ز نائبات سپر
فضایل تو چو ابرست و من صدف که ازو
همی ستانم قطره همی کنم گوهر
ترا مدیح توان گفت کزیک انگشت
مر آفرین را بسته است صد هزار صور
تو برتری ز معانی و هرچه ما گوئیم
که هست خاطر ما زیر و مدحت تو زبر
امیر هر که بود پیش تو همی کوشد
که خوب گوید و زشتی بگسترد داور
کسی که مایه ندارد سخن چه داند گفت
چگونه پرد مرغی که بسته دارد پر
بمجلس تو ز بی دانشی سخن گوید
بفضل خویش نگر تو بقول او منگر
همبشه تا مه و خورشید روشنند و بلند
چو روز روشن باش و بلند همچون خور
خجسته باد ترا عید و روزه پذرفته
ولی بناز و شادی ، عدو بمحنت و شر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلبستگی و نیز ستایش از شخصیتهای برجستهای چون میرا و فضایل آنهاست. شاعر از احساسات عمیق خود در زمینه عشق و هجران صحبت میکند و به معشوق خود اشاره میکند که چون دلش را به او داده، دیگر نمیتواند آن را پس بگیرد. او از تلاشهایش برای وصال حرف میزند و به زیبایی معشوقش در قالب زلف و چنبر پرداخته و به مشکلات و دردهای ناشی از جدایی اشاره میکند.
شاعر همچنین به مدح شخصیتهایی چون نظام فضل و هنر و میربن ناصر دین میپردازد و فضایل آنها را به تصویر میکشد. او به ستایش از خوبیها، علم و هنر این شخصیتها میپردازد و به ارتباط تنگاتنگ میان شعر و احساسات اشاره میکند. در انتها، شاعر بر این نکته تأکید میکند که خود را در مقابل عرف و ظرایف سخنوری خویش پایین نمیآورد و فقط با هنر و هنر دوستانه به ستایش میپردازد.
هوش مصنوعی: چگونه با معشوق زیبا و دلربا برخورد کنم، در حالی که آتش جدایی او دل مرا سوزانده است؟
هوش مصنوعی: شخصی که به عشق خود امید دارد، باید بداند که در این دنیا چیزی بیشتر از این وجود ندارد که عاشق با معشوقش برخورد کند، و این خود بزرگترین کار خلاف است.
هوش مصنوعی: هیچکس که عاشق نباشد، نمیتواند دل بدهد. اما اگر کسی دلش را بدهد، دیگر نمیتواند آن را از محبوبش پس بگیرد.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به او هر ترفندی که بتوانم به کار میبرم، اما فقط با تدبیر میتوانم به وصالش برسم.
هوش مصنوعی: وقتی زلف او را دیدم، چنان احساس کردم که خودم به شکل حلقهای درآمدهام، انگار زلفش مثل ریسمانی است که از عنبر ساخته شده باشد.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات شرایط و مسائل سخت و دشوار به مرور زمان از بین میروند. مانند اینکه یک طناب اگرچه دیر و با سختی به دور دایره میافتد، اما در نهایت به سمت آن میرود.
هوش مصنوعی: زمانی که تو از نفس و زندگی خود میگویی، ناتوانیهایت را شماره نکن. چرا که این کار بیهوده است و به درد نمیخورد.
هوش مصنوعی: چرا از شعر و مدح خوبان سخن بگوییم، در حالی که از ستایش و تعریف بهترین انسان، یعنی پیامبر، چیزی نمیگوییم؟
هوش مصنوعی: نسل خوب میر ابو یعقوب که جز او کسی به خوبی نرسید، هدفش مردی با رفتار نیکو بود.
هوش مصنوعی: این بیت به مدح و ستایش یوسف بن ناصر دین میپردازد و او را فرزند یک بزرگوار دیگر معرفی میکند. در واقع، شاعر ویژگیهای نیک و هنری او را بیان کرده و نشان میدهد که او در زمینههای فضل و هنر از جایگاه ویژهای برخوردار است.
هوش مصنوعی: از دیدن منظر زیبا و دلافعال او، همیشه نوری چون نور خدایی میدرخشد. بر آن منظر زیبا باید تحسین کرد.
هوش مصنوعی: ز زیبایی و شایستگیای که کسی در مورد آن مطلع است، مدح و ستایش از همان فرد دور نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: کسانی که بدون احتیاط به دنبال خطر میروند، در حقیقت آرزوی مواجهه با خطر را در خود دارند و در نهایت با چشم خود خطر را مشاهده میکنند.
هوش مصنوعی: انسان باید با تمام توان خود در خدمت او باشد، زیرا خدمت به او در صلح و جنگ، نشانهای از توانگری و پیروزی است.
هوش مصنوعی: ستایش خوب از نام او دلانگیزتر است؛ زیرا این ستایش در مقایسه با عود در مجمر، بسیار خوشبوتر و دلفریبتر است.
هوش مصنوعی: لفظش به تازگی و لطافت خاصی دارد که مانند آفتاب و شکر روشن و دلنشین است، اما در عین حال میتواند طعمی ناخوشایند و مانند دشمن نیز داشته باشد.
هوش مصنوعی: آیا کشتی ادب و قطب علم و گنج هنر همه با هم هستند؟
هوش مصنوعی: آیا وفای تو به گونهای است که هیچ ضعفی ندارد و یا generosity تو همچون دریایی است که راهی برای عبور ندارد؟
هوش مصنوعی: دو کار دشوار و عجیب برایم پیش آمده بود که از آن دو کار، جز اندوه و خستگی نصیبم نشده بود.
هوش مصنوعی: من به خاطر نداشتن تجربه و درسهای عبرتی که باید میآموختم، از حقیقت غافل بودم. حالا که این واقعیت را درک کردهام، از آن عبرت گرفتهام و از آن موقعیت فاصله گرفتهام.
هوش مصنوعی: در خفا و باطن، حالتی به من دست داد که حتی راهنمای سفر هم از بندگی کلامم رهایی یافت.
هوش مصنوعی: اگر او از من دوری کرد و به من توجهی نداشت، نباید از من باشد که این قیمت گران او را به این حال و روز انداخته است.
هوش مصنوعی: هزار بار به خاطر درد روزگار نفرین کردم و هزار بار به خاطر نشیب و فرازهای سرنوشت شراب نوشیدم.
هوش مصنوعی: به خاطر شدت وحشت و ترس من، دیگر نتوانستم شعری بسرایم و نتوانستم به خدمت خودم بیایم.
هوش مصنوعی: دبیر میگوید که شخصی به من خبر داد که شاه به سوی بلخ سفر کرده است.
هوش مصنوعی: اگر تو دیگر از توصیف میران نمیکنی و به جشنها نمیآیی در وقت مقرر خود، پس چه بر من میگذرد؟
هوش مصنوعی: از درد به او پاسخ دادم که خدمتکار من نیز دیگر تمایل ندارد و تو هم بهتر است از این حرفها بگذری.
هوش مصنوعی: اگر تو میخواستی که من را بشناسی، نباید کمتر از این با من رفتار میکردی. به من گفتی که اشتباه کردهای و در این موضوع دچار مشکل هستی.
هوش مصنوعی: زندگی سختیهایی دارد و تو باید از کارهای ناپسند دوری کنی تا به این آزار و رنج دچار نشوی.
هوش مصنوعی: اگر تو گناه میکنی و در عین حال خشم تقسیم میکنی، پس نتیجهاش همانند سرنوشت شهر سدوم خواهد بود و این وضعیت ناپسند است.
هوش مصنوعی: گفتم: این چه داستانی است؟ او پاسخ داد: از این موضوع دیگر چیزی نگویم و برای این سؤال خود از کسی دیگر بپرس.
هوش مصنوعی: چندین سال پیش، عبدالملک به من اشاره کرد و در مورد داستانی که پنهان و نهفته بود، صحبت کرد.
هوش مصنوعی: جوابش مانند آتش به دل من برخورد کرد و دلم آشفت شد. از چشمانم به گونهای مینمود که گویی شرارهای از وجودم بیرون میزند.
هوش مصنوعی: اگر من آن شعر را تنها به نام تو نگفتم، پس بدان که به خدا و پیامبر کافر هستم.
هوش مصنوعی: کسی که درباره تو دروغ بگوید و سخنانی از دیگران نقل کند، دهان او پر از خاک و خاکستر باد.
هوش مصنوعی: به رفتار و قضاوت دیگران نگاهی بیانداز و با دیدی خردمندانه و با فضل، در میان ما به قضاوت بپرداز.
هوش مصنوعی: من نیازی به نقل کردن شعر ندارم، زیرا مفهوم آن از عمق دل و طبع من به وجود میآید.
هوش مصنوعی: زبان من همچون ابر است و شعر من مانند باران. وقتی کلماتم رها شوند، هرگز به سوی ابر باز نمیگردند.
هوش مصنوعی: دل من، مانند درختی است که میشناسی، و شعر من، گل آن درخت است. شنیدنی است که گل شکفته شدهاست و دوباره به درخت بازگشته است.
هوش مصنوعی: شاعر میگوید که برای او دشواری خاصی در سرودن شعر وجود ندارد، چون زیباییها و ویژگیهای تو برایش الهامبخش و نیرویی مثل یک لشکر هستند.
هوش مصنوعی: من میتوانم درباره او صحبت کنم که در دلش نیکی و فضیلت خداوند وجود ندارد.
هوش مصنوعی: به خاطر نام تو نمیتوانم سخن بگویم، زیرا فضیلت تو جهان را از مشکلات حفظ میکند.
هوش مصنوعی: فضیلتها و خوبیهای تو مانند ابری بزرگ و پربار است، و من مانند صدفی هستم که از آن تنها میتوانم چند قطرهای برداشت کنم و به جوهر گرانبهایی تبدیل کنم.
هوش مصنوعی: هرچقدر دربارهٔ تو سخن به ستایش بگویم، به دلیل اینکه خالق تو از انگشت اشارهاش هزاران جلوه و زیبایی ساخته، این مدح و ستایش ناچیز و کم ارزش است.
هوش مصنوعی: تو از معانی برتری و هر چیزی که ما بگوییم، تنها برداشتهایی از ذهن ماست و ستایش تو فراتر از اینهاست.
هوش مصنوعی: هر کسی که نزد تو حضور دارد، تلاش میکند تا سخنان نیکو بگوید و عیوب را بزرگتر از آنچه که هستند، نشان دهد.
هوش مصنوعی: کسی که دانش و فهم کافی ندارد، نمیتواند به خوبی حرف بزند. همانطور که پرندهای که پرهایش بسته است، نمیتواند پرواز کند.
هوش مصنوعی: در مجلس تو، کسی که دانش کافی ندارد، درباره خود صحبت میکند. اما تو نباید به گفتههای او توجه کنی.
هوش مصنوعی: دوست من، تا زمانی که ماه و خورشید در آسمان هستند و روزها روشن و بلند هستند، تو نیز باید سرفراز و بلندمرتبه باشی و همچون خورشید در آسمان بدرخشی.
هوش مصنوعی: خوشبخت باشی در این عید و روزهای که قبول شده، اما با شادی و ناز خود، دشمنان را به زحمت و درد و رنج بینداز.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مراد عالم و شاه زمین و گنج هنر
قوام ملک و نظام هدی و فخر بشر
یمین دولت و دولت بدو فزوده شرف
امین ملت و ملت بدو گرفته خطر
چهار چیز بود در چهار وقت نصیب
[...]
فسانه گشت و کهن شد حدیثِ اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتیست دگر
فسانهٔ کهن و کارنامهٔ به دروغ
به کار ناید رو در دروغ رنج مبر
حدیثِ آنکه سکندر کجا رسید و چه کرد
[...]
بنوبهار جوان شد جهان پیر ز سر
ز روی سبزه بر آورد شاخ نرگس سر
خزان جهان را عهد ار چه کرده بود کهن
بهار عهد جهان باز تازه کرد ز سر
هوا نشاند ببرگ شکوفه در، یاقوت
[...]
پلی شناس جهانرا و نو رسیده براو
مکن عمارت و بگذار و خوش ازو بگذر
کرا شنیدی و دیدی که مرگ دادامان
ز خاص و عام و بدو نیک و از صغیر و کبر
اگر هزار بمانی و گر هزار هزار
[...]
بفال سعد و خجسته زمان و نیک اختر
نشسته بودم یک شب بباغ وقت سحر
ز باختر شده پیدا سر طلایۀ روز
کشیده لشکر شب جوق جوق زس خاور
فلک چو بیضۀ عنبر نمود و انجم او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.