کَند از جا عاقبت سیلابِ چشمِ تر مرا
همّتی یاران که بگذشته است آب از سر مرا
آتشی سوزندهام، وین گیتی آتشپرست
هر زمان پنهان کند در زیر خاکستر مرا
از تف سوزنده آهم گرم بگدازد چو موم
گر نهد یاجوج پیش سدّ اسکندر مرا
گر نکردی جامه و کفش و کله، سنگین تنم
چون گیاه خشک برکندی ز جا صرصر مرا
کاشکی یک روز برکندی ز جا این تندباد
وندر افکندی درون خانهٔ دلبر مرا
از غم نادیدنت اندام من چون موی شد
کس نخواهد دید از بس لاغری، دیگر مرا
گر به رحم آیی و خواهی روی بنمایی به من
مشکل ار پیدا کنی با این تن لاغر مرا
خوی با نسرین و سیسنبر گرفتم، کاین دو یار
میکنند از روی و از مویت حکایت مر مرا
گر به خانم بگذری بینی به پیش مرز گل
چون گیا پیچیده بر نسرین و سیسنبر مرا
سوی من بود تو باد آورد، زین حسرت رقیب
حیله سازد تا درافتد کار با داور مرا
یافتم گنجی وز آن ترسم که روز داوری
جنگ با داور فتد زین گنج بادآور مرا
بر سر من گر نبودی از خیالت نیتی
اندرین بیغوله جان میآمدی بر سر مرا
دوستان رفتند ازین کشور، رقیبان همتی
تا مگر بیرون کند سلطان ازین کشور مرا
گر به مصر و شام باشم یا به بغداد و دین
میدهند از قدردانی جا به روی سر مرا
ور به سوی برلن و پاریس و لندن بگذرم
صیت فضلم کیسه پر سازد ز سیم و زر مرا
ور به پاس همزبانی جانب کابل شوم
دوستاران ادب بر سر نهند افسر مرا
وز تُخارِستان مرا گر دور سازد خصم دون
هست نزد ازبک و تاجیک جاه و فر مرا
بر در خوقند و فرغانه است خان و مان مرا
بر لب جیحون و آمویه است آبشخور مرا
دوستانی دارم اندر خطهٔ صقلاب و روم
کز وفا مانند جان گیرند اندر بر مرا
هر کجا گیرم قلم در دست و بگشایم زبان
چون سخن، گیرند دانایان ز یکدیگر مرا
در کلام پارسی امروز شخص اولم
وز فنون مختلف باشد بسی زیور مرا
تا زبان پارسی زنده است من هم زندهام
ور به خنجر حاسدِ دون بر دَرَد حنجر مرا
سابقم در هر هنر چون اَبرَشِ تازینژاد
خوار دارد لاجرم این دهر خرپرور مرا
تا گران بُد گوهرِ دانش، گرامی داشتند
کارفرمایان دانشمند، چون گوهر مرا
چون ز ناگه شهر واشد سکهٔ بدگوهران
آسمان زد بر زمین چون سکهٔ ابتر مرا
بس که در میدان آزادی کمیتم تند راند
گیتی کجرو به زندان میدهد کیفر مرا
بس که بدخواهان بدم گفتند نزد شهریار
قیمتم بشکست و کرد از خاک ره کمتر مرا
قرنها باید کجا پیدا شود گویندهای
کو به نظم و نثر بتواند شدن همسر مرا
لیک ازین رفتار ناهنجارگویی مهتران
عضوِ زاید میشمارند اندرین کشور مرا
در حق من مرگ تدریجی مگر قائل شدند
کاین چنین دارند در زندان به غم همبر مرا
مردم از این مرگ تدریجی و طول احتضار
کاش در یک دم شدی پیراهن از خون تر مرا
ای دریغا مرگ آنی! کز چنین طول ممات
هر سر مویی همی بر تن زند نشتر مرا
کاش در یک دم ز شفقت دشمنان و دوستان
تیر بارند از دو سو بر این تنِ لاغر مرا
سومین بار است تا در این مغاک هولناک
بود باید با ددان همصحبت و همسر مرا
لعنت حق باد بر کینتوز و غمّاز و حسود
کاین بلا از این سه تن شد چیره بر پیکر مرا
چون به یاد کودکان از دیده بگشایم سرشک
کودکانِ اشک درگیرند گرد اندر مرا
ور کشم آهی به یاد دوستان، آن دودِ آه
پیچد و اوبارد اندر کام، چون اژدر مرا
رنج حبس و دوری یاران و فکر کودکان
با تهیدستی و بیبرگی کند مضطر مرا
حب صیت و جود و استغنا مرا درویش کرد
ورنه بودی کنجها آکنده از گوهر مرا
خانهام خالی شود از فرش و کالا بهر وام
تا بسازد توشهٔ یکروزه خالی گر مرا
با چنین درویشی اکنون سخت خرسندم بهار
اختر کجرو نرنجاند دمادم گر مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر درد و رنج شاعر به خاطر دوری از محبوب و نادیده شدن است. شاعر به شدت از غم و تنهایی رنج میبرد و احساس میکند که وجودش تحت فشار مشکلات و بدخواهیها قرار دارد. همچنین به انتقاد از وضعیت فرهنگی و اجتماعی جامعه خود اشاره میکند و از کماعتنایی به هنرمندان و دانشمندان شکایت دارد. او آرزو میکند که این درد و مشقات به پایان برسد و امیدوار است روزی بتواند به قدر و ارزش خود دست یابد. در نهایت، شاعر با ایجاد تصویری از درد و رنجی که تحمل میکند، به زندگی امید میبخشد و تلاش خود را برای زنده نگهداشتن زبان و ادبیات فارسی بیان میکند.
هوش مصنوعی: سرانجام، اشکهایم مانند سیلاب از چشمانم سرازیر شد و یارانم تصمیم گرفتند که به من کمک کنند، زیرا آب از سرم گذشته و دیگر نمیتوانم خودم را نجات دهم.
هوش مصنوعی: من همچون آتشی سوزان هستم و این دنیای آتشپرست همیشه مرا در زیر خاکستر پنهان میکند.
هوش مصنوعی: آه من که به شدت داغ و سوزان است، مانند موم میتواند ذوب شود اگر یاجوج به دیوار اسکندر نزدیک شود.
هوش مصنوعی: اگر لباس و کفش و سر نداشتی، مثل گیاهی خشک که به یکباره از زمین کنده میشود، وزنم را بیشتر کردی و مرا از جا کندهای.
هوش مصنوعی: ای کاش روزی این طوفان بیرحم را از جا کنده و به درون خانهٔ محبوبم بیندازی.
هوش مصنوعی: از غم اینکه تو را نمیبینم، بدن من مثل مو نازک و لاغر شده است. هیچکس نمیتواند مرا ببیند چون خیلی لاغر شدم.
هوش مصنوعی: اگر با محبت و رحمت به من نگاه کنی و مایل باشی به من توجه کنی، برایت دشوار نیست که با این جسم لاغرم، احساسات و افکارم را به تو منتقل کنم.
هوش مصنوعی: من با نسرین و سیسنبر همنشین شدم، چون این دو دوست از چهره و موهایم داستانها را برای دیگران میگویند.
هوش مصنوعی: اگر از نزد خانم عبور کنی، میبینی که در پیش مرز گل، گیاهان به زیبایی دور نسرین و سیسنبر پیچیدهاند و جلوه خاصی به آنها بخشیدهاند.
هوش مصنوعی: تو به سوی من آمدی و این باد بهانهای شد برای حسرت ورزیدن رقیب، تا این که کار من به داور بیفتد.
هوش مصنوعی: من گنجی پیدا کردم، اما از این میترسم که در روز قیامت بخواهم در برابر داور با این گنج به محاکمه کشیده شوم.
هوش مصنوعی: اگر خیال تو بر سر من نبود و نیت تو در این مکان خالی وجود نداشت، جان من مدام به سراغ تو میآمد.
هوش مصنوعی: دوستان از این سرزمین رفتهاند و رقبای من نیز با تعهد و تلاش تلاش میکنند که شاید شاه از این کشور مرا اخراج کند.
هوش مصنوعی: اگر در مصر و شام باشم یا در بغداد، همیشه به خاطر محبت و قدردانی، به من احترام میگذارند و جایگاهی ویژه برایم قائل میشوند.
هوش مصنوعی: اگر به سمت برلین، پاریس و لندن بروم، نام و اعتبار دانش و فضیلت من، کیسهام را از طلا و نقره پر خواهد کرد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به خاطر همزبانی و پیوند با کابل، به من افتخار دهند، کسانی که ادب را دوست دارند، بر سر من افسر بگذارند.
هوش مصنوعی: اگرچه دشمن پست مرا از ترکستان دور کند، اما با این حال در میان ازبکها و تاجیکها مقام و جایگاه من همچنان حفظ خواهد شد.
هوش مصنوعی: خانه و زندگی من در دیاری به نام خوقند و فرغانه است و آبشخورم در کنار جیحون و آمویه قرار دارد.
هوش مصنوعی: من دوستانی دارم در سرزمینهای صقلاب و روم که وفاداری آنها همچون جانشان برای من مهم و ارزشمند است.
هوش مصنوعی: هرجا که قلم به دست بگیرم و زبانم را باز کنم، دانایان از همدیگر میفهمند که من چه میگویم.
هوش مصنوعی: در سخن پارسی امروزی، من در جایگاه نخست قرار دارم و تواناییهای مختلفی دارم که بسیاری از زیباییها را برای من به ارمغان آورده است.
هوش مصنوعی: هر زمانی که زبان فارسی زنده باشد، من نیز زنده خواهم بود. حتی اگر دشمنت با خنجر به من حمله کند و مرا زخم بزند، باز هم وجودم ادامه خواهد یافت.
هوش مصنوعی: من در هر هنری پیشینه دارم و مانند اسب تازی نجیب هستم، اما در این دنیا که به قهر و حسد پرورش مییابد، به ناچار مورد بیمهری قرار گرفتهام.
هوش مصنوعی: هرگاه دانش با ارزش و گرانبها باشد، اربابان و کارفرمایان دانشمندان آن را ارجمند و محترم میشمارند، درست مثل ارزشی که برای من قائل اند.
هوش مصنوعی: زمانی که ناگهان شهر و دیار از هم پاشید، سکههای بیارزش و بیکیفیت آسمان بر زمین افتادند، درست مانند سکهای که هیچ ارزش و اعتباری ندارد.
هوش مصنوعی: در میدان آزادی، حرکتم بسیار سریع و تند است، اما به خاطر کج روی و نادرستی دنیا، حالا من تنبیه میشوم و به زندان میافتم.
هوش مصنوعی: به دلیل گفتارهای بد و ناپسند افرادی که به من حسادت کردند، در نظر پادشاه ارزش و اعتبارم زیر سؤال رفت و به مقام و جایگاهم آسیب زد.
هوش مصنوعی: سالها طول میکشد تا کسی پیدا شود که بتواند به خوبی و زیبا حرفهای مرا در قالب شعر یا نثر بیان کند تا نشان دهد که همسرم چه معنایی برای من دارد.
هوش مصنوعی: با این حال، از رفتار ناهنجار میگویید که بزرگان جامعه، به من که در این کشور هستم، به چشم یک عضو اضافی مینگرند.
هوش مصنوعی: در مورد من فقط مرگ تدریجی را قبول کردند، چرا که اینگونه به غم و اندوه در زندان به سر میبرند.
هوش مصنوعی: مردم از این مرگ ناگهانی و طولانی، ای کاش در یک لحظه پیراهنم پر از خون میشد.
هوش مصنوعی: ای حسرت، مرگ چقدر نزدیک است! از این همه زمان زندگی، هر تار موی من مانند تیغ بر بدنم میزند و آزارم میدهد.
هوش مصنوعی: ای کاش در یک لحظه محبت، هم دشمنان و هم دوستان با تیرهای خود بر این بدن نحیف من بریزند.
هوش مصنوعی: بار سوم است که در این چاله خطرناک حضور دارم، و باید با موجودات وحشی همصحبت شوم و همسرم را نیز در اینجا دارم.
هوش مصنوعی: لعنت خدا بر کسانی که کینه دارند، بدگویی میکنند و حسود هستند؛ چون این سه ویژگی باعث شدهاند که این مصیبت بر من غلبه کند.
هوش مصنوعی: وقتی به یاد بچهها میافتم، اشکهایشان از چشمانم جاری میشود و احساساتشان مرا احاطه میکند.
هوش مصنوعی: اگر به یاد دوستانم آهی بکشم، آن دود آه به دور من میپیچد و وارد گلوی من میشود، مانند اژدها.
هوش مصنوعی: رنج دوری از دوستان، مشکلات حبس و نگرانی درباره کودکان در حالتی که هیچ چیزی ندارم، من را به شدت آشفته و نگران کرده است.
هوش مصنوعی: عشق و شهرت و generosity و بینیازی من را که درویش کرده، وگرنه خزانههایم پر از جواهرات است.
هوش مصنوعی: من حاضر هستم که برای گرفتن وامی هر چیزی که در خانهام دارم، از فرش و وسایل گرفته تا هر چیز دیگر، بفروشم؛ حتی اگر این کار باعث خالی شدن خانهام شود، چون میخواهم برای یک روز غذا و مایحتاج خود را تأمین کنم.
هوش مصنوعی: من اکنون از داشتن چنین درویشی بسیار خوشحالم و امیدوارم که بهار سایهای کج و ناپسند بر من نیفکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گوهری گویا کزو شد دیده پرگوهر مرا
کرد مشکین چنبر او پشت چون چنبر مرا
عشق او سیمین و زرّین کرد روی و موی من
او همی خواهد که بِفریبد به سیم و زر مرا
تا مرا دل آس شد در آسیای عشق او
[...]
کوه گفت: از شرم حلمش عاشقم بر ماه دی
زانکه باد ماه دی در سر کشد چادر مرا
گر چه سیمای خزان دارد رخ چون زر مرا
در سواد دل بهاری هست چون عنبر مرا
آرزویی هر زمان در دل بر آتش می نهم
آتش بی دود، باشد عیب چون مجمر مرا
جوهر آیینه من چون زره زیر قباست
[...]
گر به دام افتد هوای گلستان در سر مرا
آتش پرواز گردد یاد بال و پر مرا
آهن شمشیر من در صلب خارا برق بود
سوخت خون ساده لوحی در رگ جوهر مرا
صیقل آیینه ام در سنگ خارا می نمود
[...]
آن نگار چیت گر آمد شبی بر سر مرا
نیست دیگر آرزوی بالش و بستر مرا
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.