گنجور

 
اسیر شهرستانی

گر به دام افتد هوای گلستان در سر مرا

آتش پرواز گردد یاد بال و پر مرا

آهن شمشیر من در صلب خارا برق بود

سوخت خون ساده لوحی در رگ جوهر مرا

صیقل آیینه ام در سنگ خارا می نمود

از برای دیدن خود داشت روشنگر مرا

آسمان با گوهر من آبرویی دیده بود

ساخت چون اخگر نهان در بحر خاکستر مرا

شرطه شوقم را دلیل راه ساحل می کند

گر در این دریا نباشد آرزو لنگر مرا

می کند خاکستر خاکسترم پروانگی

کی تواند شمع وا کردن به تیغ از سرمرا

سبزه دود دل خویشم شرارم شبنم است

ریشه در آب است از سرچشمه اخگر مرا

داده شوقم سر به صحرایی که می باید کشید

منت ریگ روان از شوخی اخگر مرا

وحشت آخر مشت خاکم را غباری می کند

دل دویدن می دهد دامان پرگوهر مرا

جان خاری را به چشم دل تماشا می کند

هرکه در کوی تو می داند ز خود کمتر مرا

فارغ از رنج خمار جام افلاکم اسیر

تشنه‌لب کی می‌گذارد ساقی کوثر مرا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

گوهری گویا کزو شد دیده پرگوهر مرا

کرد مشکین چنبر او پشت چون چنبر مرا

عشق او سیمین و زرّین ‌کرد روی و موی من

او همی خواهد که بِفریبد به سیم و زر مرا

تا مرا دل آس شد در آسیای عشق او

[...]

نصرالله منشی

کوه گفت: از شرم حلمش عاشقم بر ماه دی

زانکه باد ماه دی در سر کشد چادر مرا

صائب تبریزی

گر چه سیمای خزان دارد رخ چون زر مرا

در سواد دل بهاری هست چون عنبر مرا

آرزویی هر زمان در دل بر آتش می نهم

آتش بی دود، باشد عیب چون مجمر مرا

جوهر آیینه من چون زره زیر قباست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سیدای نسفی

آن نگار چیت گر آمد شبی بر سر مرا

نیست دیگر آرزوی بالش و بستر مرا

رضاقلی خان هدایت

ترک سر گفتم نخست آنگه نهادم پایه راه

اندرین ره هرچه آید گو بیا بر سر مرا

طرفه حالی بین که من جویم ز زخم تیغ او

عمر جاویدان او ترساند از خنجر مرا

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه