شب خرگه سیه زد و در وی بیارمید
وز هر کرانه دامن خرگه فروکشید
روز از برون خیمه در استاد و جابجای
آن سقف خیمهاش را عمداً بسوزنید
گفتی کسی به روی یکی ژرف آبگیر
سیصد هزار نرگس شهلا پراکنید
یارب کجاست آنکه چو شب در چکد به جام
گویی به جام، اختر ناهید درچکید
چون پر کنی بلور و بداری به پیش چشم
گویی در آفتاب گل سرخ بشکفید
همبوی بید مشگست اما نه بیدمشگ
همرنگ سرخ بید است اما نه سرخ بید
آن می که ناچشیده هنوز، از میان جام
چون فکر شد به مغز و چو گرمی به خون دوید
گر پر وی نبستی زنجیرهٔ حباب
از لطف، می ز جام همی خواستی پرید
زو هر جبان دلیر و بدو هر سقیم به
زو هر ملول شاد و بدو هر خورش لذیذ
بر نودمیده خوید بخوردم یکی شراب
خوشا شراب خوردن بر نودمیده خوید
از شیشه تافت پرتو می ساعتی به مرز
نیرو گرفت خوید و به زانوی من رسید
گویم یکی حدیث به وصف شب و شراب
وصف شب و شراب ز من بایدت شنید
دوشینه خفته بودم در باغ نیمشب
کامد خمار منکر و خوابم ز سر پرید
کردم نگاه و دیدم خیل ستارگان
بر آسمان شکفته چو بر دشت، شنبلید
رفتم سوی کریچه که قفل خمار را
از شیشهٔ نبید به چنگ آورم کلید
در شیشهٔ نبید فروغی نیافتم
گفتی نبوده است درو هیچگه نبید
از خانه تافتم سوی دکان میفروش
کزوی مگر توانم یک شیشه می خرید
رفتم درست تا به سرکوی گبرکان
ناگه سپیده دیدم کز کوه بردمید
نزدیک دکه رفتم ناگه فروغ صبح
برزد چنان که پردهٔ ظلمت فرو درید
در کوفتم به ستی و آواز دادمش
چندان که پیر دهقان از خواب خوش جهید
بگشود لرز لرزان در وز نهیب من
گفتی همی که خواست رگ جانش بگسلید
گفت ار به حسبت آمدهای اندر آی، لیک
بیگاه چون تو محسب سهم کس ندید!
گفتم که بادهخوارم، نی مرد حسبتم
ایزد مرا نه از قبل حسبت آفرید
صبحست می بیار که مغز از فروغ می
روشن شود چو غرهٔ صبح از فروغ شید
دهقان از این حدیث به من بردرید چشم
وانگاه چون پلنگ یکی نعره برکشید
گفتا که خواب من ببریدی به نیمشب
ای میپرست عیار ای شبرو پلید
گفتم مساز عشوه که اینک فروغ روز
پیش دکانت مطرف زربفت کسترید
گفت این نه نور روز است این زان قنینههاست
کاستاد شامگاهان پیش بساط چید
گفت این و خشمناک یکی پردهٔ ستبر
ناگاه در برابر دکان فرو هلید
صبحی تمام بود و چو آن پرده برفتاد
در حال شب درآمد و استاره شد پدید
وانگه به جام ریخت از آن زرد مشکبوی
گفتی درون جام گل زعفران دمید
گر زور می نبود کس از خواب نیمشب
با زور اهرمم نتوانست جنبنید
گر قوت شراب بدید و حیلتش
گرد حیل نگشتی پیوسته ارشمید
باشد بهار بندهٔ آن شاعری که گفت
«رز را خدای از قبل شادی آفرید»
من این قصیده گفتم تا ارمغان برم
نزدیک آنکه هست درش کعبهٔ امید
دانا عزیز شد که چنو حامیئی گرفت
دانش بزرگ شدکه چنو مامنی گزید
بس شاه و شاهزاده کِم از روی احترام
بنشاخت لیک قلب من از صحبتش کفید
بس میر و بس وزیر کِم از طبع چاپلوس
بنواخت لیک خوی حسودش مراگزید
هرگز نشد ز داهیهٔ دهر تلخ کام
آن فاضلی که چاشنی مهر او چشید
ای خواجهٔ کریم! برآمد زمانهای
کز هجر حضرت تو دل اندر برم تپید
دژخیم دهر دیدهٔ آمال من به عنف
بربست و گوش خویش به سیماب آکنید
در باغ دهر تازه گلی بودم ای دریغ
کم دهر ناشکفته ز شاخ مراد چید
هر نوگلی که از سر کلکم شکفته گشت
در حال خار گشت و به پای دلم خلید
نام نکو فروخت کسی کاو مرا فروخت
نام نکو خریدکسی کاو مرا خرید
پستان مام و سفرهٔ بابست اصل مرد
آن منج گم شودکه گل ناروا مکید
بذر هنر به مرز امل کشتم ای دریغ
کم داس دهرکشتهٔ آمال بدروید
چون روزگار سفله ندانست قدر من
کس را چه انتظار ازو بایدی کشید
شد بیتو یاوه دست وزارت که درخور است
انگشتری جم را انگشت جمشید
نشکفت اگر زمانهٔ جانی ترا نخواست
دارم عجب که با تو چگونه بیارمید
دیریست کاین زمانهٔ بدخوی سفلهطبع
با سفلگان چمید و ز آزادگان رمید
اصل تناسب است یکی اصل استوار
نتوان به جهد با منش این جهان چخید
آزادمردی و خرد و پاکی نیت
با بدخویی و ددمنشی توأمان که دید
چندی ز روی حیف درخشنده گوهری
در پارگین شغل و عمل با خزف چمید
منت خدای راکه به فرجام رسته گشت
این گوهر شریف از آن ورطهٔ پلید
دامان ما اگرچه شد آلودهٔ نیاز
لیکن وجود پاک تو ز آلودگی رهید
بر آن کتابها که بماند از تو یادگار
خواهند جاودان زه و احسنت گسترید
غرمی رمنده بود مرا طبع و این شگفت
کاندر بسیط مهر تو به آسودگی چرید
زین دست شعر گفت نیارند شاعران
کز خشکبید، بوی نخیزد چو مشک بید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر غزلگونه بیانگر زیباییهای شب و شراب و جستجوی شاعر برای یافتن لذتی است که در شب و به همراه شراب وجود دارد. شاعر از دلتنگیها و ناامیدیهایش صحبت میکند و عواطف و احساسات خود را نسبت به دنیای اطرافش ابراز میکند. او به ستارگان و زیباییهای آنها نظر میکند و تلاش میکند از خواب و غفلت بیدار شود.
این اشعار همچنین به مقایسه شب و روز، زیباییهای طبیعت و مفاهیمی چون عشق، دوستی و مهر پرداختهاند. شاعر در پایان به بیان نقاط ضعف و کمبودهای جامعه و دنیای خود میپردازد و به خلاقت و آزادی ذهن و روح اشاره میکند. نهایتاً، شاعر امید به جاودانگی و یادگاری از خود در تاریخ را ابراز میکند.
هوش مصنوعی: شب تاریک به خیمهای سایه افکنده و در آن را گشودهاند، و از هر سو دامن خیمه پایین آمده است.
هوش مصنوعی: روز در حالی که از درون خیمه بیرون میآید، به عمد سقف خیمه را آتش میزنید و جابجا میکنید.
هوش مصنوعی: گفتی کسی در سطح آب عمیق، سیصد هزار گل نرگس زیبا را پخش کرده است.
هوش مصنوعی: ای خدا، آن کسی کجاست که مانند شب در جام حیات بریزد و به گویی مانند ستاره ناهید در دل شب تابش کند؟
هوش مصنوعی: زمانی که بلور پر از مایع شود و آن را به جلو ببری، گویی که در نور آفتاب گل سرخی در حال شکفتن است.
هوش مصنوعی: بید مشگست، گیاهی است خوشبو و زیبا که به تنهایی خاصیتهای خود را دارد، اما به خاطر رنگش به بید سرخ شبیه نیست. گرچه رنگ و رویش ممکن است مشابه باشد، اما در واقعیت تفاوتهایی بین آنها وجود دارد.
هوش مصنوعی: میگوید: کسی که هنوز طعم آن نوشیدنی را نچشیده، وقتی به فکر آن میافتد، مانند اینکه آن فکر به مغز و گرما به خونش میدود، احساس خاصی در درونش ایجاد میشود.
هوش مصنوعی: اگر پر و بال تو را به زنجیر حبابی نبسته بود، با لطفی که بود، حتماً از جام می نوشیدی و پرواز می کردی.
هوش مصنوعی: از هر انسان ناتوان و ترسو، دلیر و شجاعی وجود دارد و از هر بیمار و رنجوری، فردی سالم و تندرست وجود دارد. همچنین از هر انسان بیحوصله، فردی شاداب و خوشحال وجود دارد و از هر غذای بیمزه، غذایی خوشمزه و دلپذیر وجود دارد.
هوش مصنوعی: من در حال نوشیدن شرابی هستم که به من طعمی خوش میدهد، و خوشا به حال کسانی که این شراب را مینوشند.
هوش مصنوعی: پرتو نور از شیشه به بیرون تابید و لحظهای به مرز قدرت رسید، سپس به سمت زانوی من آمد.
هوش مصنوعی: میگویم داستانی دربارهی شب و شراب، اما تو باید از من بشنوی که چطور این دو را توصیف کنم.
هوش مصنوعی: دیشب در باغ خوابیده بودم، وقتی که نیمه شب رسید، احساس سنگینی و خمار بر من غلبه کرد و خوابم از سرم پرید.
هوش مصنوعی: با نگاهی به آسمان، تعداد زیادی ستاره را دیدم که مانند گلهای خوشبوی وحشی در دشت، باز شده و درخشان هستند.
هوش مصنوعی: به سمت جایی رفتم که میتوانستم با نوشیدنی شراب، در قفل خمار را باز کنم و به شادی برسم.
هوش مصنوعی: در شیشهٔ شراب، نوری نمیبینم، گویا اصلاً شرابی در آن نیست.
هوش مصنوعی: از خانه خارج شدم و به سمت دکان میفروش رفتم، شاید بتوانم یک شیشه شراب بخرم.
هوش مصنوعی: به سر کوچه گبرکان رفتم و ناگهان سپیده دم را دیدم که از کوه بیرون میآید.
هوش مصنوعی: به دکه نزدیک شدم که ناگهان نور صبح روشن شد و چنان درخشید که تاریکی را کنار زد.
هوش مصنوعی: در شهر کوفه، به دلیل سر و صدا و جنجالی که به راه انداختم، پیرمردی که کشاورز بود از خواب خوش بیدار شد.
هوش مصنوعی: دروازهای لرزان باز شد و با صدایی رعدآسا به من گفت، گویی در تلاش است رگ جانش را از هم بگسلد.
هوش مصنوعی: گفت اگر به خاطر نام و نسبت آمدهای، وارد شو، اما در عین حال بدان که در روز حساب، هیچکس به اندازه تو سهمی نخواهد داشت!
هوش مصنوعی: گفتم که من شراب مینوشم و در پی نگرانیهای اجتماعی نیستم، زیرا خداوند از قبل سرنوشت مرا تعیین نکرده است.
هوش مصنوعی: صبح است و بیتردید باید نواهای شادی و روشنایی برپا شود تا ذهن و روح انسان از نور صبحگاهی روشن گردد، همانطور که وقتی صبح میشود، نور خورشید آسمان را روشن میکند.
هوش مصنوعی: کشاورز از این روایت ناامید شد و به من نگریست، سپس مانند پلنگ یک فریاد بلند سر داد.
هوش مصنوعی: او گفت: ای میپرست فریبکار، در نیمه شب خواب مرا از من ربودهای و به من آسیب رساندهای.
هوش مصنوعی: گفتم که ناز و ادا نکن، زیرا در این لحظه نور روز در کنار دکان تو تابیده و زیبایی تو را نمایان کرده است.
هوش مصنوعی: گفت این نور، نور روز نیست؛ بلکه نور چراغهایی است که در شب، پیش از چیده شدن سفره، روشن شدهاند.
هوش مصنوعی: او گفت و ناگهان با خشم، پردهای ضخیم را مقابل دکان انداخت.
هوش مصنوعی: صبح به پایان رسید و وقتی پرده شب کنار رفت، تاریکی به وجود آمد و ستارهها نمایان شدند.
هوش مصنوعی: سپس او از آن عطر خوش بوی زردی در جام ریخت و به نظر میرسید که درون جام، گل زعفران شکفته شده است.
هوش مصنوعی: اگر زور و قدرتی نمیبود، هیچکس از خواب نیمه شب نمیتوانست بیدار شود، حتی اگر با قدرت و نیروی اهرم نیز بخواهد حرکت کند.
هوش مصنوعی: اگر قدرت شراب تو را فریب دهد و تو به دور حیلههای آن نیفتی، همیشه باید هوشیار و آگاه بمانی.
هوش مصنوعی: بهار مربوط به آن شاعر است که گفت خدا گل سرخ را برای شادی خلق کرده است.
هوش مصنوعی: من این شعر را سرودم تا هدیهای برای کسی ببرم که امید من به او وابسته است، مانند کعبه که مکانی برای امیدواری و دعاست.
هوش مصنوعی: عزت و احترام فرد دانا به خاطر انتخاب حامی و پشتیبان مناسبش افزایش مییابد، و همچنین علم و دانش او با انتخاب مکانی امن و مطمئن برای رشد و پرورش بیشتر میشود.
هوش مصنوعی: بسیاری از شاهان و شاهزادگان به خاطر احترام، از دیدن من کنارهگیری کردند، اما دل من از بودن با او پر از شوق و هیجان بود.
هوش مصنوعی: بسیاری از شاهان و وزرا به خاطر طبع چاپلوس و به خاطر نیرنگها خوشایند دیگران را جلب کردند، اما خوی حسود آنها دلم را آزرد.
هوش مصنوعی: هرگز کسی که طعم محبت را چشیده، از تلخیهای زندگی آزرده خاطر نشده است.
هوش مصنوعی: ای آقای بزرگوار! زمانی فرا رسیده است که دل من از دوری تو به تپش افتاده است.
هوش مصنوعی: زمانهای سخت و تنددست، آرزوهایم را به زور از من گرفت و نیاز دارم که با نغمههای شیرین، گوشم را به لذتهای زیبای زندگی مشغول کنم.
هوش مصنوعی: در روزگار زندگی، من گلی تازه و زیبا بودم، اما افسوس که در این دنیا، عمرم کوتاه است و هنوز از شاخ آرزوهایم، چیزی برداشت نکردم.
هوش مصنوعی: هر گلی که از سر من رشد کرده و شکفته شده، در عین حال به دلیل کمبود محبت یا شرایط نامساعد، به خار تبدیل شده و باعث آزار دلم شده است.
هوش مصنوعی: کسی که نام خوب و نیکو را به قیمت من فروخت، خود نام نیکو را به دست آورد. و کسی که مرا خرید، به نوعی نام نیک را خریده است.
هوش مصنوعی: نخستین نشانههای زندگی و محبت در دامن مادر و در سفره پدر وجود دارد. اگر کسی هویت و ریشههای خود را گم کند، به مانند گلی ناپاک عمل کرده است.
هوش مصنوعی: من دانههای هنر را در سرزمین آرزوها کاشتم، اما افسوس که در این زمانه، ابزار کافی برای برداشت میوههای آن را ندارم.
هوش مصنوعی: زمانهای که به افراد بیارزش توجهی نمیکند، نمیداند که من چه ارزشی دارم. از آن در انتظار چه چیزی میتوان داشت؟
هوش مصنوعی: بدون تو، مقام وزارت به چیزی نمیارزد؛ چرا که انگشتری که به جمشید تعلق دارد، با انگشت جمشید قابل مقایسه نیست.
هوش مصنوعی: اگر زمانه به تو اجازه شکفتن و رشد نداد، برای من عجیب است که چگونه میتوانم با تو در این وضعیت ارتباط برقرار کنم.
هوش مصنوعی: مدتی است که این دوران بد و پر از ناز و غفلت، با افراد پایینمرتبه در حال معاشرت است و از افراد آزاداندیش فاصله گرفته است.
هوش مصنوعی: تناسب و هماهنگی یکی از اصول اساسی است و نمیتوان با تلاش و کوشش تنها از ویژگیهای این جهان عبور کرد.
هوش مصنوعی: آزادی و خردمندی و نیت پاک، نمیتواند با بدخلقی و رفتار غیرانسانی در کنار هم وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: مدتی است که از روی ناراحتی و تاسف، مروارید درخشان و باارزشی در دست یک نفر، به دلیل کارهای بیارزش او، مانند اشیای بیاهمیت و کمارزش به نظر رسیده است.
هوش مصنوعی: سپاسگزارم از خداوند که این گوهر ارزشمند از سختیها و ناپاکیها به سرانجام رسید و نجات یافت.
هوش مصنوعی: هرچند که دامن ما به خاطر نیازهایمان آلوده شده است، اما وجود خالص و پاک تو از این آلودگی به دور است.
هوش مصنوعی: کتابهایی که از تو باقی بمانند، یادگاری خواهند بود که تا ابد درخشش و زیبایی خود را حفظ میکنند.
هوش مصنوعی: طبع من به طور طبیعی متمایل به شور و غوغا بود، اما در عجبم که چگونه در فضای وسیع عشق تو با آرامش و راحتی حرکت میکند.
هوش مصنوعی: شاعران نمیتوانند شعر سرودن را ادامه دهند، زیرا از درخت خشک بید عطر و بویی مانند عطر مشک خارج نمیشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صبح آمد و علامت مصقول بر کشید
وز آسمان شمامهٔ کافور بر دمید
گویی که دوست قُرطهٔ شَعر کبود خویش
تا جایگاه ناف به عمدا فرو درید
در شد به چتر ماه سنانهای آفتاب
[...]
از ابر نوبهار چو باران فروچکید
چندین هزار لاله ز خارا برون دمید
آن حلهای که ابرمر او را همیتنید
باد صبا بیامد و آن حله بردرید
جشن خزان بهخدمت شاه جهان رسید
رایت ز کوهسار به صحرا درون کشید
از عکس رایت وی و از نور آفتاب
وز جام می سه صبح بهٔک جای بردمید
شرط است اگر کنند به جشنی چنین نشاط
[...]
ای بنده طول عمر تو خواهنده از خدا
از بنده یک حدیثک موجز توان شنید
فصل زررز است، بدینگاه دست گیر
چندانکه نیمدانک بزر، رز توان خرید
صبح آمد و علامت مصقول برکشید
وز آسمان شمامه کافور بردمید
گویی که دست قرطه شعر کبود خویش
تا جایگاه ناف بعمدا فرو درید
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.