گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

نخلی که قد افراشت به پستی نگراید

شاخی که خم آورد دگر راست نیاید

ملکی که کهن گشت دگر تازه نگردد

چون پیر شود مرد، دگر دیر نپاید

فرصت‌مده از دست‌چو وقتی‌به کف افتاد

کاین مادر اقبال همه ساله نزاید

با همت و با عزم قوی ملک نگهدار

کز دغدغه و سستی کاری نگشاید

گر منزلتی خواهی با قلب قوی خواه

کز نرم‌دلی قیمت مردم نفزاید

با عقل مردد نتوان رست ز غوغا

اینجاست که دیوانگیئی نیز بباید

یا مرگ رسد ناگه و آسوده شود مرد

یا کام دل از شاهد مقصود برآید

راه عمل این است بگویید ملک را

تا جز سوی این ره، سوی دیگر نگراید

یاران موافق را آزرده نسازد

خصمان منافق را چیره ننماید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

اندی که امیر ما باز آید پیروز

مرگ از پس دیدنش روا باشد و شاید

پنداشت همی حاسد: کو باز نیاید

باز آمد، تا هر شفکی ژاژ نخاید

مسعود سعد سلمان

همواره سوی خدمت مداح گراید

مدحی که جز او را بود آن مدح نشاید

بر باره چو بنشیند و از راه درآید

گویی که همی باره گردون را ساید

سنایی

هر کو به خرابات مرا راه نماید

زنگ غم و تیمار ز جانم بزداید

ره کو بگشاید در میخانه به من بر

ایزد در فردوس برو بر بگشاید

ای جمع مسلمانان پیران و جوانان

[...]

انوری

بر کار جهان دل منه ایرا که نشاید

کین خوبی و ناخوبی هم دیر نپاید

چندان که بگفتم مهل کاخر روزی

آن سیم سیه گردد و آن حلقه بساید

پندم نپذیرفتی و خوکی شدی آخر

[...]

مولانا

چون بر رخ ما عکس جمال تو برآید

بر چهره ما خاک چو گلگونه نماید

خواهم که ز زنار دوصد خرقه نماید

ترسابچه گوید که «بپوشان که نشاید»

اشکم چو دهل گشته و دل حامل اسرار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه