محبت آتشی در جانم افروخت
که تا دامان محشر بایدم سوخت
عجب پیراهنی بهرم بریدی
که خیاط اجل میبایدش دوخت
|
غیرفعال و فعال کردن دوبارهٔ حالت چسبانی نوار ابزار به بالای صفحات |
|
راهنمای نوار ابزار |
|
پیشخان کاربر |
|
اشعار و ابیات نشانشدهٔ کاربر |
|
اعلانهای کاربر |
|
ادامهٔ مطالعه (تاریخچه) |
|
خروج از حساب کاربری گنجور |
|
لغزش به پایین صفحه |
|
لغزش به بالای صفحه |
|
لغزش به بخش اطلاعات شعر |
|
فعال یا غیرفعال کردن لغزش خودکار به خط مرتبط با محل فعلی خوانش |
|
فعال یا غیرفعال کردن شمارهگذاری خطوط |
|
کپی نشانی شعر جاری در گنجور |
|
کپی متن شعر جاری در گنجور |
|
همرسانی متن شعر جاری در گنجور |
|
نشان کردن شعر جاری |
|
ویرایش شعر جاری |
|
ویرایش خلاصه یا برگردان نثر سادهٔ ابیات شعر جاری |
|
شعر یا بخش قبلی |
|
شعر یا بخش بعدی |
محبت آتشی در جانم افروخت
که تا دامان محشر بایدم سوخت
عجب پیراهنی بهرم بریدی
که خیاط اجل میبایدش دوخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این اشعار، شاعر از عشق و محبت سخن میگوید که چنان در دلش شعلهور شده که تا آخرین لحظه عمرش ادامه خواهد داشت. او به زیبایی و جذابیت این عشق اشاره میکند و بیان میکند که این عشق آنقدر ارزشمند است که باید با دقت و مهارت دوخته شود، همانطور که یک پیراهن زیبا به دقت ساخته میشود.
هوش مصنوعی: عشق و محبت در وجودم چنان شعلهای روشن کرده که تا روز قیامت باید بسوزم.
هوش مصنوعی: عجب پیراهن زیبایی برای من دوختهای که تنها خیاط مرگ میتواند آن را ببافد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
به دیباهای زَربَفْتَش سرافروخت.
بُخورِ عود و مشکش زیر برسوخت.
دل روشن به تعلیمش برافروخت
وزو بسیار حکمتها در آموخت
درآمد آتشی و جمله را سوخت
مرا برهاند و جانم را بر افروخت
چو نور پاکش اول مشعل افروخت
مه و خورشید شمع خویش از آن سوخت
به نام آن که جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.