گنجور

 
باباافضل کاشانی

بگسلم از تو، با که پیوندم؟

از تو گر بگسلم به خود خندم

بخت بیدار یاور من شد

ناگهان زی در تو افکندم

بندها بود بر من، اکنون شد

دیدن تو کلید هر بندم

کان اگر کَندَمی نیافتمی

زان تو را یافتم که جان کندم

کی خبر داشتم ز خود بی تو

که چی‌ام، یا چه گونه، یا چندم

آگه اکنون شدم ز خود که مرا

جاودان با تو بود پیوندم

لاغر و مرده بودمی و اکنون

یال و بازو به جان بیاگندم

بی تو از تن چه کیسه بردوزم؟

یا ز جان، من چه طرف بربندم؟

بی تو با ملک جم نه خشنودم

با تو باشم، به هیچ خرسندم

دور گردم ز جان و تن، شاید

دور باد از تو دور، نپسندم

 
 
 
رودکی

چون گسی کردمت بدستک خویش

گنه خویش بر تو افگندم

خانه از روی تو تهی کردم

دیده از خون دل بیاگندم

عجب آید مرا ز کردهٔ خویش

[...]

سعدی

شب چو عقد نماز می‌بندم

چه خورد بامداد فرزندم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه