گنجور

 
سنایی

چون خرد در لبت به جان نگرم

چون قلم بر خطت به جان گذرم

آینهٔ روشنی به دست خرد

کس در آن روی دم نیارد زد

پیش تو چون سنان کمر بندم

خون همی گریم و همی خندم

همچو چنگ ار درِ هوات زنم

رسن اندر گلو نوات زنم

خواجه آگه که راز مطلق گفت

رسن اندر گلو اناالحق گفت

کانکه از بیم نفس بگریزد

عشق با خونِ دل درآمیزد

حرز خواجه پس از فراق تنش

وصل حق بود جملهٔ سخنش

پشت را روی باش و خیره مجه

بر سرِ دار دست و پای منه

زانکه در کلمن رموز ازل

خاصه آنگه که جان شنید غزل

حق چو مر خواجه را پدید آمد

پرهٔ رمز را کلید آمد

از نخست آوریده این پیغام

به پسین آفریده این خود کام

باز پس مانده‌ای ز پیش اجل

پس و پیشت گرفته حرص و امل

از پی نان و آب ماندی باز

در حجاب نیاز تن چو پیاز

چه افگنی تخم حرص و آز و نیاز

در گِل دل که آز نارد ناز

کاندرین خرسرای پویی تو

به چه مانی مرا نگویی تو

گر به آب و به نان بماندی باز

چکنی تخم خشم و شهوت و آز

کانچه شوری ز نخ کند محلوج

وآنچه تری ترا کند مفلوج

تو بپرهیز از این غرور فلک

که نداری سرِ مرور فلک

کاندرین حجره بر تن و دل و جان

آب از آن گشت بر خرد تاوان

کنجدی گر دهد ترا گردون

دبه‌ای بنددت سبک بر کون

که تواند که دانهٔ کنجد

در دبهٔ روغنی دو من گنجد

جان و دینت به قهر بستاند

گر ترا دل به خویشتن خواند

نیست بی‌رنج راحتِ دنیا

خنک آنکس که کرد هر دو رها

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]