گنجور

 
باباافضل کاشانی

دارم دلی مخاطره جوی بلا پرست

سرگشته رایِ گم شده عقلِ هوا پرست

با درد و غم به طبع، چو یاری وفا نمای

با جان خود به کینه، چو خصمی جفا پرست

سعیَم هبا شده است و طلب بیهده، از آنک

بیهوده جوی شد دل و دیده هوا پرست

ممکن که من نه آدمی‌ام، ز آنکه آدمی

یا بت پرست باشد و یا بس خدا پرست

 
 
 
فصیحی هروی

عالم ز ما تهی و ز افغان ما پرست

شد عندلیب خاک و چمن از نوا پرست

در دل نگنجدم غم هجر و امید وصل

کاین آینه چو روی بتان از صفا پرست

خون ریز و شاد زی که لب تشنگان تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه