گنجور

 
آذر بیگدلی

صید کنان میروی، ای صنم صید بند؛

گر خوشی از صید ما،این سر ما، این کمند

ما همه شیرین پرست، لیک دریغا که هست

کوکب فرهاد پست، اختر خسرو بلند

بنده ی فرمان او، از دل و جان ما همه

تا که پسند افتدش خواجه ی مشکل پسند؟!

سرو تو، من فاخته؛ نالم و گویی منال

گل تو و من عندلیب، گریم و، گویی بخند

شب همه شب، شمع سان، سوزم و گویم مباد؛

ز اشک من او را زیان، ز آه من او را گزند

بلبلم و، آشیان داده بباد خزان

فصل گل ای باغبان، در برخ من مبند

آذر اگر داغدار شد بفغانش چکار؟!

از الم یک شرار سوزد و نالد سپند!

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

نیز ابا نیکوان نمایدت جنگ فند

لشکر فریادنی، خواسته‌نی سودمند

قند جداکن از وی، دور شو از زهر دند

هر چه به آخر بهست جان ترا آن پسند

سوزنی سمرقندی

ای رخ و زلفت چنانک ماه بمشکین کمند

ساخته نظاره گاه بر سر سرو بلند

منظر ماه منیر از بر سرو سهی

طرفه و نادر بود خاصه بمشگین کمند

ای بت بادام چشم پسته دهان قند لب

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سوزنی سمرقندی
خاقانی

عشق تو اندر دلم شاخ کنون می‌زند

وز دل من صبر را بیخ کنون می‌کند

از سر میدان دل حمله همی آورد

بر در ایوان جان مرد همی افکند

عشق تو عقل مرا کیسه به صابون زده است

[...]

عطار

غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند

زانکه بلندی دهد، تا بتواند فکند

چون برسد آفتاب در خط نصف‌النهار

سر سوی پستی نهد تا که در افتد به بند

واقعهٔ آدمی هست طلسمی عجب

[...]

مولانا

غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند

زانک بلندت کند تا بتواند فکند

قطره آب منی کز حیوان می‌زهد

لایق قربان نشد تا نشد آن گوسفند

توده ذرات ریگ تا نشود کوه سخت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه