گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
آذر بیگدلی

بر آستانه‌اش امشب خوشم که جانان گفت

که دوش قصهٔ محرومی تو دربان گفت

شد آشکار، ز کم ظرفی حریفان راز

وگرنه پیر مغان آنچه گفت پنهان گفت

غم نهانی من گفت با رقیب و دریغ

ازین فسانه که مشکل شنید و آسان گفت

نگویدت کسی احوال من، کجا رفت آن

که بی‌بضاعتی مور، با سلیمان گفت؟!

ز دیده برد غبارش نسیم مصر مگر

نهفته قصهٔ یوسف به پیر کنعان گفت

چه گویم و چه ز من بشنوی؟ که قصهٔ عشق

حکایتی است که نتوان شنید و نتوان گفت!

ز رلف یار ندانم چه گفت آذر دوش

که داشت حال پریشانی و پریشان گفت؟!

 
sunny dark_mode