گنجور

 
آذر بیگدلی

هر کسی یار کسی، تو از من دلباخته گل

ز بلبل، شمع از پروانه سرو از فاخته

از دگر یاران ندارم چشم یاری، چون مرا

چشم زخم روزگار از چشم یار انداخته

سرو، سر از باغ بیرون کرد، کت بیند خرام؛

خلق، پندارند کز شوکت سری افراخته

باز امشب، نوبت زاری است ای مرغ سحر

ناله یی سر کن، که ضعفم از زبان انداخته!

ای که گفتی: بعد ازین کار تو راخواهیم ساخت

فکر دیگر کن، که هجران کار ما را ساخته!

بسکه از زخم خدنگ او بخود بالیده ام

در میان کشتگانم دیده و نشناخته!

گر بسر وقت اسیران میروی، وقت است وقت

کآذر امشب خانه از نامحرمان پرداخته

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

ای دل اندر بیم جان از بهر دل بگداخته

جان شیرین را ز تن در کار دل پرداخته

تا دل و جان درنبازی دل نبیند ناز و عز

کی سر آخور گشت هرگز مرکبی ناتاخته

بند مادرزاد باید همچو مرغابی به پای

[...]

انوری

ای همای همتت سر بر سپهر افراخته

کس چو سیمرغت نظیری در جهان نشناخته

دور بین چون کرکس و خصم افکنی همچون عقاب

باز هنگام هنر گردن چو باز افراخته

طوطیان نظم کلام و بلبلان زیر نوا

[...]

مولانا

ای به میدان‌های وحدت گوی شاهی باخته

جمله را عریان بدیده کس تو را نشناخته

عقل کل کژچشم گشته از کمال غیرتت

وز کژی پنداشته کو مر تو را انداخته

ای چراغ و چشم عالم در جهان فرد آمدی

[...]

حکیم نزاری

ای به دعوی خویشتن را مرد معنی ساخته

وآن گه از دعوی و معنی ذره ای نشناخته

لاف مردی از تو کی زیبد چو وقت امتحان

هستی از تر دامنی دامن گریبان ساخته

این قدر دانی مگر کاندر حقیقت جغد را

[...]

ناصر بخارایی

ای لوای مهتری بر لامکان افراخته

غلغل لولاک بر هفت آسمان انداخته

شهسوار دین که چون زین بست بر پشت براق

از زمین تا اوج او ادنی به یکدم تاخته

چون دو چوگان کرده مه را یک سر انگشت تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه