گنجور

 
آذر بیگدلی

قاصدا، نامه‌ای از کوی فلانی به من آر

یعنی از یار من آن نامه که دانی به من آر

نامهٔ من ببر، اما به رقیبان منمای؛

گر توانی بدهش، ور نتوانی به من آر!

اگرت بر سر آن کو نشناسند اغیار

بدهش نامه، جوابی که ستانی به من آر

ور شناسد نهانی، بدهش نامه و باز

خبری پرس نهانی و نهانی به من آر

پیش مردم ننویسد اگر از شرم جواب

بگذر از نامه و پیغام زبانی به من آر

در میان من و او هست نشان‌ها بسیار

بدگمان تا نشوم از تو، نشانی به من آر

همچو آذر بودم کام ز پیری بس تلخ

رطبی تازه از آن نخل جوانی به من آر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حافظ

ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر

زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر

قلب بی‌حاصل ما را بزن اکسیر مراد

یعنی از خاک در دوست نشانی به من آر

در کمینگاه نظر با دل خویشم جنگ است

[...]

نظیری نیشابوری

ای صبا از گل عطار نشانی به من آر

وز گلستان نشابور خزانی به من آر

خط ترخانی جاوید به عالم ندهند

بگذر از عالم و منشور امانی به من آر

فرصتم نیست که از سنگ قضا سر خارم

[...]

غالب دهلوی

ای دل از گلبن امید نشانی به من آر

نیست گر تازه گلی برگ خزانی به من آر

تا دگر زخم به ناسور توانگر گردد

هدیه ای از کف الماس فشانی به من آر

همدم روز گدایی سبک از جا برخیز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه