گنجور

 
عطار

بیان وادی معرفت: بعد از آن بنمایدت پیش نظر

حکایت مردی که در کوه چین سنگ شد: بود مردی سنگ شد در کوه چین

حکایت عاشقی که خفته بود و معشوق بر او عیب گرفت: عاشقی از فرط عشق آشفته بود

حکایت پاسبانی عاشق که هیچ نمی‌خفت: پاسبانی بود عاشق گشت زار

گفتار عباسه درباره عشق و معرفت: با کسی عباسه گفت ای مرد عشق

حکایت محمود و دیوانه ویرانه‌نشین: شد مگر محمود در ویرانه‌ای

 
sunny dark_mode