بیم است که صد آه برآرم ز جگر من
تا بی تو چرا میبرم این عمر به سر من
آگاه از آنم که به جز تو دگری نیست
و آگاه نیم از بد و از نیک دگر من
عمری ره تو جستم و چون راه ندیدم
کم آمدم آنجا ز سگ راهگذر من
دل سوخته زانم که کنون از سرخامی
کردم همه کردار نکو زیر و زبر من
در کوی خرابات و خرافات فتادم
وآنگاه بشستم به میی دامنتر من
پر کردم از اندوه به یک کوزهٔ دردی
هر لحظه کناری ز خم خونجگر من
وامروز درین حادثه دانی به چه مانم
در نزع فرومانده چون شمع سحر من
مردان چو نگین مانده در حلقهٔ معنی
وز حلقه به درمانده چو حلقه به در من
ای دوست به عطار نظر کن که ندارم
جز بی خبری از ره تو هیچ خبر من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل از دلتنگی و تنهایی خود میگوید و ابراز میکند که بدون حضور معشوق، زندگیاش برایش بیمعنا و سخت شده است. او به جستجوی معشوق پرداخته و حالا در حالتی از ناامیدی قرار دارد. شاعر احساس میکند که تمام کارهای نیکش به خاطر دوری از معشوق بیارزش شده و در آشفتهبازیهای زندگی غرق شده است. او به بیخبری از وضع خود و دشواریهای زندگیاش اشاره میکند و در نهایت از دوستش میخواهد که به او توجه کند، چرا که جز این احساس بیخبری، دیگر چیزی ندارد.
هوش مصنوعی: نگرانی دارم که از دلِ پر درد خود صدای افسوس و آهی به بلندای غم برآورم، و نمیدانم چرا در این زندگی بیتو، همچنان به ادامهاش ادامه میدهم.
هوش مصنوعی: میدانم که جز تو کسی دیگر وجود ندارد، اما از خوب و بد دیگران بیخبرم.
هوش مصنوعی: در طول عمرم در جستجوی راهی بودم و چون راهی پیدا نکردم، کمتر از یک سگ بیپناه به آنجا رسیدم.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر نادانیام به شدت آسیب دیده است، زیرا اکنون تمام کارهای خوبم را نابود کردهام.
هوش مصنوعی: در محلهی فساد و خیالات به سر میبردم و سپس با نوشیدن می، دامنم را از آن آلودگیها شستم.
هوش مصنوعی: کورهای از اندوه را در یک کوزهٔ درد ریختم، و هر لحظه در کنار آن، جریان خون جگرم را احساس میکنم.
هوش مصنوعی: امروز در این ماجرا میدانی حال من چگونه است؟ در حال جدال و مبارزهای قرار دارم که مانند شمعی در سحرگاه، ذرهذره در حال آب شدن هستم.
هوش مصنوعی: مردان به مانند نگینهایی هستند که در دایرهای از معنا قرار دارند، اما آنهایی که از این دایره خارج شدهاند، به حالتی نابسامان دچار شدهاند، مانند حلقهای که به در بستهای رسیده و نمیتواند خارج شود.
هوش مصنوعی: ای دوست، به حال عطار نگاه کن؛ من هیچ چیزی جز بیخبری از مسیر تو ندارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
امسال ز هجران تو ای خوش پسر من
یارب چه عنا بود که آمد به سر من
خونم چو جگر بسته شد از درد و عجب آنک
از دیده تو بگشادی خون جگر من
گر زین سفرت دیرتر آوردی گردون
[...]
ای همنفسان تا اجل آمد به سر من
از پای درافتادم و خون شد جگر من
رفتم نه چنان کامدنم روی بود نیز
نه هست امیدم که کس آید به بر من
آخر به سر خاک من آیید زمانی
[...]
لب تشنگی حرص ندارد جگر من
خشک از قدح شیر برآید شکر من
در مشرب جان سختی من رطل گران است
هر سنگ که از حادثه آید به سر من
از مشرق مغرب گل خورشید برآمد
[...]
تمثال فنایم چه نشان؟ کو اثر من
خودبین نتوان یافتن آیینهگر من
گمکرده اثر چون نفس باز پسینم
کو هوش که از آینه پرسد خبر من
جمعیت شبنم گره بال هوایی ست
[...]
ای کار گه نقش خیالت بصر من
گلچین گلستان جمالت نظر من
سلطان سراپرده تجریدم و باشد
از خاک کف پای تو تاجی بسر من
از کثرت امواج حوادث ز چه ترسم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.