گنجور

 
عطار

ای پسر این رخ به آفتاب درافکن

بادهٔ گلرنگ چون گلاب درافکن

صبح علم بر کشید و شمع برافروخت

جام پیاپی کن و شراب درافکن

شاهد سرمست را ز خواب برانگیز

سوختهٔ عشق را رباب درافکن

گرچه شب اندر شکست ماه بلند است

بادهٔ خوش آمد به ماهتاب درافکن

گل بشکفت و دلم ز عشق تو برخاست

چند نشینی به بند و تاب درافکن

مست خرابیم جمله نعره زنانیم

نعره درین عالم خراب درافکن

چند ازین نام و ننگ و زهد و ز تزویر

توبه کن از توبه دل بتاب درافکن

گر دل عطار را عذاب غم توست

گو دل او غم ازین عذاب درافکن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۶۵۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم