گنجور

 
عطار

ز تو گر یک نظر آید به جانم

نباید این جهان و آن جهانم

مرا آن یک نفس جاوید نه بس

تو دانی دیگر و من می ندانم

اگر گویی سرت خواهم بریدن

ز شادی چون قلم بر سر دوانم

وگر گویی به لب جان خواهمت داد

به لب آید بدین امید جانم

اگر خاکی شد و گردیت آورد

ز تو یک روز می‌باید امانم

که تا از اشک بنشانم من آن گرد

همه بر خاک راهت خون فشانم

کلاه چرخ بربایم اگر تو

کمر سازی ز دلق و طیلسانم

چو بی روی تو عالم می نبینم

در آن عزمم که در چشمت نشانم

ولی ترسم که در خون سرشکم

شوی غرقه من از تو دور مانم

تو هستی در میان جانم و من

ز شوق روی تو جان بر میانم

اگر من باشم و گرنه غمی نیست

تو می‌باید که باشی جاودانم

که گر صد سود خواهم کرد بی تو

نخواهد بود جز حاصل زیانم

و گر در بند خویش آری مرا تو

نخواهم کفر و دین در بند آنم

در ایمان گر نیابم از تو بویی

یقین دانم که در کافرستانم

وگر در کفر بویی یابم از تو

ز ایمان نور بر گردون رسانم

تو تا دل برده‌ای جانا ز عطار

به مهر توست جان مهربانم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۵۶۱ به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
باباطاهر

دلا از دست تنهایی به جانم

ز آه و نالهٔ خود در فغانم

شبان تار از درد جدایی

کند فریاد مغز استخوانم

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
نظامی

تو را جویم ز هر نقشی که دانم

تو مقصود‌ی ز هر حرفی که خوانم

مشاهدهٔ ۱۷ مورد هم آهنگ دیگر از نظامی
عطار

ازین دریا که غرق اوست جانم

برون جستم ولیکن در میانم

بسی رفتم درین دریا و گفتم

گشاده شد به دریا دیدگانم

چون نیکو باز جستم سر دریا

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۲۶۹ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

چه نزدیک است جان تو به جانم

که هر چیزی که اندیشی بدانم

از این نزدیکتر دارم نشانی

بیا نزدیک و بنگر در نشانم

به درویشی بیا اندر میانه

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه