اگر عشقت به جای جان ندارم
به زلف کافرت ایمان ندارم
چو گفتی ننگ میداری ز عشقم
که من معشوق اینم کان ندارم
اگر جانم بخواهد شد ز عشقت
غم عشق تورا فرمان ندارم
تو گفتی رو مکن در من نگاهی
که خوبی دارم و پیمان ندارم
من سرگشته چون فرمان نبردم
از آن بر نیک و بد فرمان ندارم
چو خود کردم به جان خویشتن بد
چرا بر خویشتن تاوان ندارم
کنون ناکام تن در دام دادم
که من خود کرده را درمان ندارم
چو هرکس بوسهای یابند از تو
من بیچاره آخر جان ندارم
بده عطار را یک بوسه بی زر
که زر دارم ولی چندان ندارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از عطار نیشابوری بیانگر احساسات عمیق و دردناک عاشقانه است. شاعر در آن از معشوقی سخن میگوید که هرچند به او عشق میورزد، اما معشوق از عشق او ابراز نارضایتی میکند. او خود را سرگشته و دردمند میبیند و به این نتیجه میرسد که اگر عشق او دشوار و بینتیجه باشد، در دنیای او چیزهای مهمتری وجود ندارد. در نهایت، شاعر به این واقعیت میرسد که عشقش او را به جایی نمیرساند و تنها خواستهاش یک بوسه از معشوق است، حتی اگر با هزینهای باشد. احساس ناکامی، اندوه و نا امیدی در این شعر به وضوح موج میزند.
هوش مصنوعی: اگر عشقت را به اندازه جانم دوست ندارم، پس به زیباییهای بیاعتباری تو هم اعتقادی ندارم.
هوش مصنوعی: وقتی تو میگویی که از عشق من خجالت میکشی، من میدانم که من معشوق تو هستم و تو چنین احساسی نداری.
هوش مصنوعی: اگر زندگیام تحت تأثیر عشق تو قرار گیرد و غم عشق تو در وجودم جاری شود، از من کاری برنمیآید.
هوش مصنوعی: تو به من گفتی که در من نگاه نکن، زیرا من خوبیهایی دارم اما از نظر وفا و عهد به تو نازک-hearted هستم.
هوش مصنوعی: من گیج و سردرگم هستم و از آنچه دستور میدهد پیروی نمیکنم، به همین خاطر نه میدانم چه چیزی خوب است و چه چیزی بد.
هوش مصنوعی: وقتی که خودم به جان خود آسیب رساندم، چرا باید عذاب و هزینهاش را بر خودم تحمل کنم؟
هوش مصنوعی: اکنون به خاطر اشتباهی که خودم مرتکب شدم، در درد و رنج گرفتار شدم و نمیتوانم برای آن چارهای پیدا کنم.
هوش مصنوعی: هر کسی از تو بوسهای بگیرد، من که بیچارهام آخر کسی را ندارم که جانم را برایش بگذارم.
هوش مصنوعی: به عطار یک بوسه بدون هیچ شیء قیمتی بده، چون که من پول دارم اما نه به اندازهای که بخواهم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
اگر نقش رخت بر جان ندارم
به زلف کافرت ایمان ندارم
ز تو یک درد را درمان مبادم
اگر صد درد بیدرمان ندارم
ز عشقت رازها دارم ولیکن
[...]
زنیام مردئی چندان ندارم
دلم خون گشت گوئی جان ندارم
نگارا، بیتو برگ جان ندارم
سر کفر و غم ایمان ندارم
به امید خیالت میدهم جان
وگرنه طاقت هجران ندارم
مرا گفتی که: فردا روز وصل است
[...]
اگر عشقت به جای جان ندارم
به زلف کافرت ایمان ندارم
چو گفتی ننگ می داری ز عشقم
غم عشق تو را پنهان ندارم
تو می گفتی مکن در من نگاهی
[...]
دلا صبر از رخ جانان ندارم
به عشق او سر و سامان ندارم
صبا از من پیامی بر، بر یار
کزین پس طاقت هجران ندارم
بود مشکل مرا درد فراقت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.