من با تو هزار کار دارم
جانی ز تو بی قرار دارم
شبهای وصال میشمردم
تا حاصل روزگار دارم
گفتی که فراق نیز بشمر
چون با گل تازه خار دارم
گر در سر این شود مرا جان
هرگز به رخت چه کار دارم
تا جان دارم من نکوکار
جز عشق رخت چه کار دارم
گفتی مگریز از غم من
چون غمزهٔ غمگسار دارم
چون بگریزم ز یک غم تو
چون غم ز تو من هزار دارم
گفتی که بیا و دل به من ده
تا دل ز تو یادگار دارم
ای یار گزیده، دل که باشد
جان نیز برای یار دارم
گفتی سر خویش گیر و رفتی
کز دوستی تو عار دارم
سر بی تو مرا کجا به کاراست
سر بی تو برای دار دارم
گفتی که کمند زلف من گیر
یعنی که سر شکار دارم
چون رفت ز دست کار عطار
چون زلف تو استوار دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عشق عمیق و پیچیدگیهای رابطه عاشقانه است. شاعر به یار خود میگوید که او در دل هزار احساس و کار با او دارد و به شدت به یاد اوست. شبهای وصال و جدایی را میشمارد و به یارش میگوید که حتی در فراق نیز او را فراموش نمیکند. شاعر بر این باور است که عشق به یار از هر چیز دیگری مهمتر است و اگرچه در زندگی غمهایی دارد، اما غم یار برایش از همه بالاتر است. او همچنین به آرزوهایش اشاره میکند و میگوید حتی اگر از غمها فرار کند، باز هم غم یار او را آزار میدهد. در نهایت، او بیان میکند که بدون یار خود هیچ چیز برایش معنا ندارد و به او وابسته است.
هوش مصنوعی: من با تو کارهای زیادی دارم و به خاطر تو بیتاب هستم.
هوش مصنوعی: در شبهای همراهی و نزدیکی، شماره میزدم تا ببینم چه به دست آوردهام در طول عمری که دارم.
هوش مصنوعی: گفتی که دوری را هم حساب کنم، در حالی که من با گل تازهای خاری دارم.
هوش مصنوعی: اگر در دلِ من عشق تو جا بگیرد، هرگز به توجه تو نیازی نخواهم داشت.
هوش مصنوعی: تا وقتی زندهام، جز عشق تو کاری ندارم و به چیز دیگری نمیاندیشم.
هوش مصنوعی: تو گفتی از غم من فرار کن، اما من درد و اندوهی دارم که مانند زیبایی چشم یک تسکیندهنده است.
هوش مصنوعی: زمانی که از یک غم تو فرار میکنم، شگفت اینجاست که به درد و غم دیگری برمیخورم، در حالی که من هزاران غم از تو در دل دارم.
هوش مصنوعی: تو گفتی که بیا و دل خودت را به من بسپار، چون من از دل تو یادگاری دارم.
هوش مصنوعی: ای دوست عزیز، دل من برای توست و جانم را نیز برایت فدای تو میکنم.
هوش مصنوعی: گفتی خودت را جمع و جور کن و رفتی، حالا من از اینکه دوست تو هستم شرمندهام.
هوش مصنوعی: بدون حضور تو، هیچ کار و برنامهای برای من وجود ندارد؛ زندگیام بدون تو معنی ندارد.
هوش مصنوعی: گفتی که با زلف من تو را در بند میکنم، یعنی این که میخواهم تو را به دام بیندازم.
هوش مصنوعی: وقتی کار عطار از دست رفت، مثل این است که موهای تو را محکم و استوار نگه داشتهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بنگر که چه روزگار دارم
کان چهره چون نگار دارم
در دل غم و غم سگال سوزم
در بر می و می گسار دارم
نشگفت که باغ وار خندم
[...]
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
در راه غمت کنم هزینه
[...]
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
در دل غم تو کنم خزینه
[...]
نه دست رسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
در دل غم تو کنم خزینه
[...]
امشب سر وصل یار دارم
کز هجر دلی فگار دارم
سرمست دو چشم آن نگارین
وز باده ی او خمار دارم
وز خون دو دیده در غم او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.