گنجور

 
عطار

اصحاب صدق چون قدم اندر صفا زنند

رو با خدا کنند و جهان را قفا زنند

خط وجود را قلم قهر درکشند

بر روی هر دو کون یکی پشت پا زنند

چون پا زنند دست گشایند از جهان

ترک فنا کنند و بقا را صلا زنند

دنیا و آخرت به یکی ذره نشمرند

ایشان نفس نفس که زنند از خدا زنند

هرگه که‌شان به بحر معانی فرو برند

بیم است آن زمان که زمین بر سما زنند

دنیا و آخرت دو سرای است و عاشقان

قفل نفور بر در هر دو سرا زنند

بکر است هر سخن که ز عطار بشنوی

دانند آن کسان که دم از ماجرا زنند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۳۱۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

جمعی که زیر تیغ فنا دست وپا زنند

چون موج پشت دست به آب بقا زنند

دور قدح به مرکز ما می شود تمام

در محفلی که ساغر مرد آزما زنند

هر قطره ایش پرده خواب دگر شود

[...]

نورعلیشاه

سرپا برهنگان که دم از کبریا زنند

مردانه پای بر سر کبر و ریا زنند

مستان که میکشند سبوی بساط عیش

ساغر کشان شیشه غم را صلا زنند

گر بینواست دل زنوا مطربان عشق

[...]

صفای اصفهانی

آنانکه دم ز دولت فقر و فنا زنند

بر پادشاهی دو جهان پشت پا زنند

مستان یار کوس انالباقی آشکار

منصور وار بر سر دار فنا زنند

با پای سیر وادی هستی کنند طی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه