گنجور

 
عطار

هر دل که وصال تو طلب کرد

شب خوش بادش که روز شب کرد

در تاریکی میان خون مرد

هر که آب حیات تو طلب کرد

وآنکس که بنا در این گهر یافت

بی خود شد و مدتی طرب کرد

آن چیز که یافت بس عجب یافت

وآن حال که کرد بس عجب کرد

چون حوصله پر برآمد او را

بانگی نه به وقت ازین سبب کرد

عشق تو میان خون و آتش

بردار کشیدش و ادب کرد

عشق تو هزار طیلسان را

در گردن عاشقان کنب کرد

بس مرد شگرف را که این بحر

لب برهم دوخت و خشک لب کرد

بس جان عظیم را که این درد

گه تاب بسوخت گاه تب کرد

چون خار رطب بد و رطب خار

عقل از چه عزیمت رطب کرد

صد حقه و مهره هست و هیچ است

این کار کدام بلعجب کرد

چون نتوانی محمدی یافت

باری مکن آنچه بولهب کرد

عطار سزد که پشت گرم است

چون روی به قبلهٔ عرب کرد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۹۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
نظامی

زنیگونه گزارشی عجب کرد

زان حرف حریف را ادب کرد

طغرای مشهدی

ترک نگهش مرا طلب کرد

نادیده خطا، به من غضب کرد

بیگانه بود به ساغر ما

آن باده که آشنای لب کرد

یک شبر ز قامت تو کم بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه