گنجور

 
اسیری لاهیجی

یارم چو بناز و عشوه برخاست

فریاد برآمد از چپ و راست

هر سو چه روی بجست و جویش

ای دل بخودآ که یار با ماست

از تابش آفتاب رویش

ذرات دو کون مست و شیداست

از عشوه او جهان پرآشوب

وز قامت او چه فتنه برپاست

چشمش بفریب سحر جانست

زلفش چه بلا و دام دلهاست

برداشت ز رخ نقاب عزت

عالم به جمال خود بیاراست

جایی که نمود وحدت ذات

چه جای صفات و فعل و اسماست

آنجا همه یار و غیر محو است

آنجا نه حدیث لا و الاست

برتر ز خیال و وهم و عقل است

آنجا که اسیریا ترا جاست

 
 
 
جدول قرآن کریم
سنایی

تا نقش خیال دوست با ماست

ما را همه عمر خود تماشاست

آنجا که جمال دلبر آمد

والله که میان خانه صحراست

وانجا که مراد دل برآمد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

برخیز که موسم تماشاست

بخرام که روز باغ و صحراست

امروز بنقد عیش خوشدار

آن کیست کش اعتماد فرد است

می هست و سماع و آن دگر نیز

[...]

خاقانی

شوری ز دو عشق در سر ماست

میدان دل، از دو لشکر آراست

از یک نظرم دو دلبر افتاد

وز یک جهتم دو قبه برخاست

خورشیدپرست بودم اول

[...]

عطار

این خاک ز لطف نور برخاست

وانگاه روان شد از چپ و راست

شد جانوری که آشیانش

برتر ز ضمیر و وهم داناست

هر لحظه ز فیض و فضل آن نور

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه