ما دین و دل فدای غم یار کرده ایم
جان را بعشق آن صنم ایثار کرده ایم
ما ترک لذت دو جهانی بعشق دل
بربوی وصل آن بت عیار کرده ایم
انکار عاشقی برما کفر و کافریست
تا ما بدین عشق تو اقرار کرده ایم
پوشیده نیست نکته ازما ز سر عشق
از بس که درس عشق تو تکرار کرده ایم
شادم ز وصل و نیست دلم را غم فراق
جان را زخواب جهل چو بیدار کرده ایم
حسن ترا ز کعبه و بتخانه دیده ایم
تسبیح را بعشق تو زنار کرده ایم
از زیر پرده رو به اسیری نمود و گفت
در پرده ما جمال خود اظهار کرده ایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق عمیق و فدای جان و دل برای محبوب است. شاعر بیان میکند که برای عشق یار، لذتهای دنیوی را ترک کرده و همه وجودش را نثار محبوب کرده است. او عشق و عاشقی را بزرگترین حقیقت میداند و بر این باور است که انکار عشق، کفر به شمار میآید. شاعر از شادی خود از وصال و آگاهی از واقعیات عشق میگوید و تأکید میکند که زیبایی محبوب او را به سمت خداوند متوجه کرده است. در نهایت، با نمادپردازی، به زیبایی یار اشاره میکند که در پردهای از اسرار عشق پنهان است.
هوش مصنوعی: ما برای عشق یارمان، دین و دل خود را فدای غم او کردهایم و جانمان را به خاطر زیبایی آن معشوق فدای او کردهایم.
هوش مصنوعی: ما از لذتهای دنيوی و آخرتی به خاطر عشق و وصال آن معشوق زیبا، چشمپوشی کردهایم.
هوش مصنوعی: انکار عشق ما به تو، همچون کفر و بیایمانی است؛ چرا که ما به این عشق پافشاری کرده و آن را پذیرفتهایم.
هوش مصنوعی: ما از عشق تو به خوبی آگاهیم، زیرا که بارها و بارها در مورد عشق تو درس خواندهایم.
هوش مصنوعی: من از وصال خوشحالم و دلتنگی فراق را احساس نمیکنم. جانم، چون از خواب جهل بیدار شده است، دیگر نگران نیست.
هوش مصنوعی: زیبایی تو را از کعبه و معابد باستانی دیدهایم. ما به عشق تو، تسبیح را به شکل زنجیری به دور کمر بستهایم.
هوش مصنوعی: او از پشت پرده به طرف اسیری نگاه کرد و گفت که ما زیبایی خود را در پس پرده نشان دادهایم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون ما بکفر زلف تو اقرار کرده ایم
تسبیح و خرقه در سر زنّار کرده ایم
خلوت نشین کوی خرابات گشته ایم
تا خرقه رهن خانه خمار کرده ایم
شوریدگان حلقه ی زنجیر عشق را
[...]
ما روی دل به خانه خمار کردهایم
محراب جان ز ابروی دلدار کردهایم
از بهر یک پیاله دردی، هزار بار
خود را گرو به خانه خمار کردهایم
بر بوی جرعهای که ز جامش به ما رسد
[...]
ما حاصل از حیات رخ یار کردهایم
عهدی به یار بسته و اقرار کردهایم
منصور شد ز دولت عشق تو کار ما
بردار سر که عزم سر دار کردهایم
ما ملتفت به زهد ریایی نمیشویم
[...]
صلح از فلک به دیدهٔ بیدار کردهایم
رو در صفا و پشت به زنگار کردهایم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.