گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای کون و مکانت بسرپنجه اسیری

ای کاتب دیوان قضا از تو دبیری

روح القدس از فیض تو آراسته شهپر

جبریل کدامست زکوی تو سفیری

گر چنگی حکمت نزند چنگ به پرده

ناید زنی و چنگ نوای بم و زیری

در درگه اجلال تو نمرود غلامی

قارون گه اعطای سخای تو فقیری

بیواسطه شمع به بینی بشب تار

بی رابطه گفتن دانای ضمیری

امکان همگی خاکند تو عالم پاکی

عالم همه خفاشند تو مهر منیری

هم دست خدا هستی هم نایب احمد

هم مایه ایمان و باسلام ظهیری

از نسل تو باقیست همه حجت اسلام

از توست جوانان بهشتی و تو پیری

جویند چو سلطان زپی مسند امکان

حقا که تو شایسته تاجی و سریری

سیف الله مسلولی سر پنجه ایزد

در بیشه امکان همه روباه تو شیری

آشفته مداح تو افتاده بگرداب

وقتست که دستش زسر مهر بگیری

 
 
 
سنایی

در ره روش عشق چه میری چه اسیری

در مذهب عاشق چه جوانی و چه پیری

آنجا که گذر کرد بناگه سپه عشق

رخها همه زردست و جگرها همه قیری

آزاد کن از تیرگی خویش و غم عشق

[...]

مولانا

عاشق شو و عاشق شو بگذار زحیری

سلطان بچه‌ای آخر تا چند اسیری

سلطان بچه را میر و وزیری همه عار است

زنهار به جز عشق دگر چیز نگیری

آن میر اجل نیست اسیر اجل است او

[...]

حکیم نزاری

بر ما به گناهی که نکردیم نگیری

ور نیز بکردیم شفاعت بپذیری

این قاعدۀ اهل کرم نیست که احباب

از پای درآیند و توشان دست نگیری

در دست رقیبم که بمیراد به خواری

[...]

کمال خجندی

با مسکنت و عجز و ضعیفی وفقیری

دارم هوس لطف تو وای ار نپذیری

با من نظری کن ز سر لطف و بزرگی

هر چند که در چشم نیایم ز حقیری

کامی ز لب لعل تو شاید که برآید

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

درویش فقیریم و نخواهیم امیری

والله که به شاهی نفروشیم فقیری

گر مختصری در نظرت خورد نماید

آن شخص بزرگیست مبینش به حقیری

پیریم ولی عاشق آن یار جوانیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه