اگر نقش رخت بر جان ندارم
به زلف کافرت ایمان ندارم
ز تو یک درد را درمان مبادم
اگر صد درد بیدرمان ندارم
ز عشقت رازها دارم ولیکن
ز بیصبری یکی پنهان ندارم
صبوری را مگر معذور داری
دلی میباید و من آن ندارم
مرا گویی ز پیوندم چه داری
چه دارم جز غم هجران ندارم
گر از تو بوسهای خواهم به جانی
تو گویی بوسهٔ ارزان ندارم
لبت دندانم از جا برکشیدست
چو گویی با لبت دندان ندارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر عشقت به جای جان ندارم
به زلف کافرت ایمان ندارم
چو گفتی ننگ میداری ز عشقم
که من معشوق اینم کان ندارم
اگر جانم بخواهد شد ز عشقت
[...]
نگارا، بیتو برگ جان ندارم
سر کفر و غم ایمان ندارم
به امید خیالت میدهم جان
وگرنه طاقت هجران ندارم
مرا گفتی که: فردا روز وصل است
[...]
اگر عشقت به جای جان ندارم
به زلف کافرت ایمان ندارم
چو گفتی ننگ می داری ز عشقم
غم عشق تو را پنهان ندارم
تو می گفتی مکن در من نگاهی
[...]
دلا صبر از رخ جانان ندارم
به عشق او سر و سامان ندارم
صبا از من پیامی بر، بر یار
کزین پس طاقت هجران ندارم
بود مشکل مرا درد فراقت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.