گنجور

 
اهلی شیرازی

فغان من همه از دست توسن نفس است

که خام و سرکش و بدخوی و بدلجام بود

بشصت سال ریاضت که دید دید در ره عشق

نگشت رام و نخواهد شدن کدام بود

چو عود خام کسی را که خامی از ازلست

هزار سال بسوزد هنوز خام بود