گنجور

 
اهلی شیرازی

عاشق منم که با چو تو خونخواره‌ای خوشم

قطع امید کرده به نظاره‌ای خوشم

از های و هوی مطرب و ساقی رمیده‌ام

با های‌های گریهٔ بیچاره‌ای خوشم

مسکینْ من شکسته که صد زخم می‌خورم

وانگه به خنده‌ای ز ستمکاره‌ای خوشم

با آهویان گذار چو مجنون مرا که من

با همچو خود رمیده و آواره‌ای خوشم

اهلی دلم که پاره شد از غم چو بهر اوست

گر پاره‌ای به تنگم از آن پاره‌ای خوشم