گنجور

 
اهلی شیرازی

مجنون منم گریخته عمری ز بند عشق

افتاده باز در پی دل در کمند عشق

از شاخ عمر میوه شادی نچیده است

دستی که کوته است ز نخل بلند عشق

در سنگلاخ سینه من شعله های آه

هریک شراره ایست ز نعل سمند عشق

بس دل اسیر غم شد و آزاد گشت باز

مسکین منم هنوز چنین مستمند عشق

اهلی غم از عذاب قیامت نمیخورد

از بسکه هست سوخته و دردمند عشق

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode