اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۵

ماییم همچو مجنون استاد مذهب عشق

شیران به حلقه ما طفلان مکتب عشق

در مشرب شهیدان زهرست آب حیوان

ای خضر زین نرنجی کاینست مشرب عشق

مطلوب پاکبازان در عشق ناامیدی است

هرکسکه کامجو شد گم کرد مطلب عشق

روز ازل که جانم مست تو شد چه دانست

کز روی همچو روزت سر بر زند شب عشق

گر بگذرم ز عالم بازم عنان که گیرد

من مستم و بغایت تندست مرکب عشق

اهلی به بحر مستی در ظلمت است کشتی

بیرون که میبرد ره بی نور کوکب عشق