گنجور

 
قطران تبریزی

خزان ببرد بهاء همه بهار ز باغ

ز برگ زرد بدینار زرد ماند راغ

چراغ شمس فلک زیر دود گشت نهان

شد از ترنج همه باغ پر ز شمع و چراغ

شمال سرد پدید آمد و پدید آورد

چهار چیز بجای چهار چیز بباغ

بجای نرگس سیب و بجای سوسن نار

بجای نسرین آبی بجای بلبل زاغ

هوا پر آتش و دود است ظن بری که مگر

همی نهد بر اسبان میر گیتی داغ

خدایگان جهان لشگری که تیغ و کفش

ز جنگ و جود نخواهد بهیچ وقت فراغ

جدا مباد سه چیز از سه چیز او شب و روز

ز تن سلامت و از دل خوشی ز دست ایاغ

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

به عمر خویش ندیدم شبی که مرغ دلم

نخواند بر گل رویت چه جای بلبل باغ

تو را فراغت ما گر بود و گر نبود

مرا به روی تو از هر که عالمست فراغ

ز درد عشق تو امید رستگاری نیست

[...]

خواجوی کرمانی

بیار باده که وقت گلست و موسم باغ

ز مهر بر دل پر خون لاله بنگر داغ

دماغ عقل معطر کن از شمامه ی می

بود که بوی عفافش برون رود ز دماغ

گهی که زاغ شب از آشیان کند پرواز

[...]

کمال خجندی

کنار آب و لب جویبار و گوشه باغ

خوش است با صنمی سرو قد به شرط فراغ

نواخت ریختها در چمن مغنی آب

ترانه های نر او لطیف ساخت دماغ

شب بهار و شبستان باغ و صحبت یار

[...]

حافظ

سَحَر به بویِ گلستان دَمی شدم در باغ

که تا چو بلبلِ بیدل کُنَم عِلاجِ دِماغ

به جلوهٔ گلِ سوری نگاه می‌کردم

که بود در شبِ تیره به روشنی چو چراغ

چُنان به حُسن و جوانیِ خویشتن مغرور

[...]

اهلی شیرازی

ز بهر کلبه عاشق دلا مجوی چراغ

که شمع مجلس او بس بود فتیله داغ

دل از چمن نگشاید اسیر عشق ترا

که پیش بلبل عاشق قفس نماید باغ

به جرعه یی بزن آبی بر آتشم که رسید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه