سرم فدای رهی باد کان سوار آید
سری که خاکره او نشد چه کار آید
تو جلوه یی کن و صد مرغ دل بدام آور
چه حاجت است که طاووس در شکار آید
خوش است گفت و شنید تو بی حکایت غیر
بلی خوش است نسیمی که بی غبار آید
مگر تو روی بپوشی پری صفت که دمی
دل رمیده ما باز باقرار آید
مران چو ذره محبان خویش ای خورشید
که گر یکی رود از دیده صدهزار آید
ز گریه اهلی اگر آب زندگی باری
درخت بخت تو خشک است کی ببار آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این poema، شاعر به عشق و زیبایی اشاره میکند. او از معشوق میخواهد تا جلوهگری کند و دلهای عاشقان را به دام بیاورد، زیرا نیاز نیست برای شکار طاووس زحمت کشید. همچنین، او به خوشایند گفتوگو اشاره میکند و میگوید که نسیمی خوش است که بدون غبار بیاید. شاعر از معشوق میخواهد که صورت خود را بپوشاند تا دلهای پریشان دوباره آرامش یابند. همچنین، او به خورشید که نماد عاشقان است، هشدار میدهد که اگر یکی از آنان برود، صدها عزیز دیگر به درد خواهند آمد. در پایان، شاعر نگرانی خود را از خشک شدن بخت و عدم بارش زندگی عنوان میکند.
هوش مصنوعی: سرم فدای راهی میشود که سواری بیاید، سروی که به خاک نهادن او چه فایدهای دارد.
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت خود را نشان بده و دلهای بسیاری را به سمت خود جذب کن؛ چه نیازی به جستجوی طاووس و زیباییهای دیگر هست؟
هوش مصنوعی: گفت و شنید بر اساس حکایتها و داستانها خوشایند است، اما واقعاً لذتبخشتر از آن، نسیمی است که بدون هیچ آلودگی و غباری بوزد.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است تو با زیبایی و دلفریبیات، به قدری دل ما را آرام کنی که دوباره احساس عشق و آرامش کنیم؟
هوش مصنوعی: ای خورشید، مباد که مانند ذرهای از محبان خود برانی، زیرا اگر یکی از آنها از دیده دور شود، صدها نفر دیگر خواهند آمد.
هوش مصنوعی: اگر از غم و گریه اهلی برای تو آبی برای زندگی وجود نداشته باشد، درخت شانس و بخت تو پژمرده خواهد بود و این درخت هرگز بارور نخواهد شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا اگر تو ندانی عطاردم داند
که من کیم ز سر کلک من چه کار آید
هزار سال بماند که تا به باغ هنر
ز شاخ دانش چون من گلی به بار آرد
به هر قران و به هر دو چون منی نبود
[...]
مرا چو آرزوی روی آن نگار آید
چو بلبلم هوس نالههای زار آید
میان انجمن از لعل او چو آرم یاد
مرا سرشک چو یاقوت در کنار آید
ز رنگ لاله مرا روی دلبر آید یاد
[...]
چو چشم مست بدان زلف تابدار آید
اسیر بند کمندت به اختیار آید
دلی که در شکن زلف بیقرار افتاد
عجب بود که دگر با سر قرار آید
نظر جدا نکند از کمان ابرویت
[...]
بهار بی رخ گلرنگ تو، چه کار آید؟
مرا یک آمدنت به که ده بهار آید
اگر دو اسپه دواند به گرد تو نرسد
گل پیاده که او بر صبا سوار آید
خیال روی تو از دیده می رود بیرون
[...]
نگار من چو بلعل شکر نثار آید
غذای طوطی طبعم سخن گذار آید
دیار دل که خرابست بی شهنشه خویش
بشهریار رسد چون بشهریار آید
شهان پیاده شوند و نهند رخ بر خاک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.