گنجور

 
اهلی شیرازی

زنده می‌سازد لب او خلق و ما را می‌کشد

وای بر جان کسی کورا مسیحا می‌کشد

کاش یوسف در میان ناید که آن دست و ترنج

دیگران را می‌برد دست و زلیخا می‌کشد

یک نفس از صید دل‌ها چشم او آسوده نیست

غمزه مرغ دلم یا می‌زند یا می‌کشد

زینهار ای پارسا بیرون میا کآن ترک مست

می‌کشد اهل صلاح و سخت رسوا می‌کشد

هرکه بزم مطرب ساقی نهد بی‌روی دوست

دردمندان محبت را به غوغا می‌کشد

پیش آن شمشاد قد گر کشته گردد عالمی

بر اجل تهمت منه کان قد رعنا می‌کشد

لاله بر خاک رهش اهلی نشانی می‌دهد

یعنی آن گلچهره خلق از داغ سودا می‌کشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode