لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
اهلی شیرازی

چه عیب ار خون بگریم چون مرا رندی ز کوی خود

دلم خونست ازین درد و نمی‌آرم به روی خود

چو راز خود گشایم با تو چندان گریه زور آرد

که یابم صد گره همچو صراحی در گلوی خود

از آن رو اشک حسرت دم‌به‌دم در آستین ریزم

که می‌شویم به آب دیده دست آرزوی خود

گه از رشک و گه از غیرت همی‌سوزم که چون کاکل

هم‌آغوشت نمی‌یابم تن کمتر ز موی خود

ز شوق نامه‌ات اهلی چو گرد از جای می‌خیزد

ز هر مرغی که بال‌افشان همی‌بیند به سوی خود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بابافغانی

زهی هم در جوانی سوی حق آورده روی خود

گذشته در اوان عز و ناز از آرزوی خود

ترا زیبد که عمری با همه کس مهر بنمایی

چو خورشیدت نباشد میل دل یکذره سوی خود

زهی آیینه ی گیتی که در گیتی چو جام جم

[...]

صائب تبریزی

نگردم چون سبو غافل ز حفظ آبروی خود

ز غیرت دست خود پیوسته دارم بر گلوی خود

فیاض لاهیجی

دلا گم کرده‌ای خود را درآ در جستجوی خود

نیی از غنچه کم، سر در گریبان کن به بوی خود

مرا بی‌ابرو دارد فلک چون پشت آیینه

زنم در رنگ گوهر غوطه، گر در آبروی خود

پس از مردن مکن از زمزم آلوده‌ای زاهد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه