اطیفه عجب از غمزه نرگست دادند
که عالمی کشد و خاطری برنجاند
خراب مستی آن عاشقم که در گامش
چو جرعه یی بفشانند جان برافشاند
ز باد فتنه میان من و فرج گرد است
سفال باده بیاور که گرد بنشاند
به خاک میدکده تنها نه من فرو ماندم
که صدهزار چو قارون بخود فروماند
ندانم از در دلها چه یافتی اهلی
که همتت دو جهان را بهیچ نستاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از غمزه و زیبایی یک معشوق سخن میگوید که میتواند قلبها را تحت تأثیر قرار دهد. او خود را به عنوان عاشقی خراب و مست معرفی میکند که وجودش به خاطر معشوقش جان میدهد. شاعر از درگیری و فتنهای که میان او و فرج (آسودگی) وجود دارد صحبت میکند و از نوشیدن باده برای کاستن از این درد و رنج میخواهد. او به تنهاییاش در میخانه اشاره میکند و میگوید که نه تنها او، بلکه افراد زیادی همچون قارون (شخصیت ثروتمند) به همین حال دچار شدهاند. در پایان، شاعر نمیفهمد که معشوق چه چیزهایی در دلش یافته که او را به این اندازه به خود مشغول کرده و نمیگذارد چیزی از دو جهان بگیرد.
هوش مصنوعی: از زیبایی و چشمان فریبندهات، اطرافیان شگفتزده شدند، چون انسانها به خاطر یک نگاه تو، میمیرند و دلها ناراحت میشوند.
هوش مصنوعی: عشق و حال مستی من به قدری عمیق است که وقتی او قدم برمیدارد، جانم را چون جرعهای میریزد و به خواب میبرد.
هوش مصنوعی: به خاطر طوفان مشکلات و آشفتگی که بین من و خوشبختی وجود دارد، از تو میخواهم که میخوار بیاوری تا این غبارها را از وجودم زدوده و آرامش را به من برگرداند.
هوش مصنوعی: در میدانی که شراب و شادی جاری است، من تنها نیستم که در این وضعیت افتادهام، بلکه صد هزار نفر مثل قارون نیز در این حال غرق شدهاند.
هوش مصنوعی: نمیدانم در دلها چه چیزی پیدا کردهای، ای اهلی، که ارادت و تلاش تو به هیچ چیز در دو جهان ارزشی ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا مرنجان کایزد ترا برنجاند
ز من مگرد که احوال تو بگرداند
در آن مکوش که آتش ز من برانگیزی
که آب دیدهٔ من آتش تو بنشاند
اگر ندانی حال دلم روا باشد
[...]
خدای داند معنی میان نطفه نهادن
به دست مرد جز این نیست کآب نطفه براند
از آفتاب وهوا دان که تخم یابد بالش
ز برزگر چه برآید جز آنکه تخم فشاند
حلال زادهٔ صورت چه سودمند که فعلش
[...]
خدیو عرصه ملک و پناه دولت و دین
که عقل محض سلیمان ثانیت خواند
تویی که پنجه زور آزمای کین توزت
به قهر جرم زمین را ز جا بجنباند
سنان رمح تو بالا نشین شده چه عجب
[...]
ایا شهی که ضمیرت بچشم گوشۀ فکر
رموز غیب ز لوح ازل فروخواند
نسیم لطف تو اومید را روان بخشد
خیال تیغ تو اندیشه را بسوزاند
زهر زمین که غبار نیاز برخیزد
[...]
پناه تیغ و قلم آفتاب مشرق ملک
توئی که نور تو خورشید را بپوشاند
توئی که حرف مدیر تو هر سحر، گیتی
برای رفع حوادث بر آسمان خواند
کنار بحر زند موج ز آب دیده ی ابر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.