لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
اهلی شیرازی

فصل بهار و خلق بعشرت نشسته اند

مارا چو لاله ساغر عشرت شکسته اند

بیرون خرم ام ای گل خندان که در چمن

آیین نوبهار بیاد تو بسته اند

از خاک کشتگان غمت لاله می دمد

یعنی هنوز ز آتش داغت نرسته اند

بیچاره عاشقان که ز دست تو روی زرد

همچون گل دو رنگ بخوناب شسته اند

اهلی که مرغ هر چمنی بود شد کنون

ز آنها که پا شکسته بکنجی نشسته اند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اوحدی

نقش لب تو از شکر و پسته بسته‌اند

زلف و رخت ز نسترن و لاله رسته‌اند

چشمان ناتوان تو، از بس خمار و خواب

گویی که از شکار رسیده‌اند و خسته‌اند

دل چون بدید موی میان تو در کمر

[...]

اهلی شیرازی

خوبان اگرچه در پی دلهای خسته اند

بندی به پای مرغ دل کس نبسته اند

یارب ز سنگ حادثه شان در پناه دار

سنگین دلان اگرچه دل ما شکسته اند

در پا چه افکنند سر زلف کاین کمند

[...]

بیدل دهلوی

چون برگ گل ز بس پر و بالم شکسته‌اند

مکتوب وحشتم به پر رنگ بسته‌اند

پروانه مشربان به یک انداز سوختن

از صد هزار زحمت پر‌واز رسته‌اند

فرصت‌کفیل وحشت‌ کس نیست زپن چمن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه