گنجور

 
اهلی شیرازی

کار از دهان او همه دم بر مراد نیست

بر هیچ اعتبار و بهیچ اعتماد نیست

بازآ که غنچه وار دل تنگ بسته است

غیر از نسیم وصل تو هیچش گشاد نیست

جان حزین من که کسی یاد او نکرد

در ورطه غمی است که کس را بیاد نیست

تو جان عالمی نه پری و نه آدمی

آدم فرشته خوی و پری حور زاد نیست

ای چرخ کج نهاد بما راست چون شوی

جز کجروی چو هیچ ترا در نهاد نیست

اهلی بجور یار چو خود دل نهاده یی

بیداد او گرت بکشد جای داد نیست