چه آفتی تو که کمتر غم تو هجران است
چه گوهری تو که کمتر بهای تو جان است
جهان حسن تو داری به زیر خاتم زلف
تو راست معجزه و نام تو سلیمان است
از آن زمان که تو را نام شد به خیره کشی
زمانه از همه خونریزها پشیمان است
بر آن دیار که باد فراق تو بگذشت
به هر کجا که کنی قصد قصر ویران است
شکست روزم در شب چه روز امید است
گذشت آب من از سرچه جای دامان است
ز وصل گوئی کم گوی، آن مرا گویند
مرا ز درد چه پروای وصل هجران است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و جذابیت معشوق پرداخته است. شاعر از معشوق به عنوان موجودی با ارزش و فراتر از دیگران یاد میکند و اشاراتی به دشواریهای جدایی و هجران دارد. او با حیرت از زیبایی و قدرت معشوق سخن میگوید و ابراز میکند که جدایی از او چقدر دشوار و دردناک است. شاعر از وضعیت ناامیدکنندهاش در فراق و آرزوهای نابودشدهاش سخن میگوید و نشان میدهد که در غیاب معشوق، زندگیاش بیمعناست.
هوش مصنوعی: تو چقدر ارزشمند هستی که غمت کمتر از دوری توست و چه دُرّی هستی که ارزش جان من کمتر از بهای تو نیست.
هوش مصنوعی: دنیا زیباییات را زیر بند موهایت میبیند و جادوگری و قدرت نام تو مانند سلیمان است.
هوش مصنوعی: از وقتی که نام تو به عنوان کسی که دلها را میشکند و به دیگران آسیب میزند، شناخته شده است، تمام آدمهای بیرحم و خطرناک، از کارهای خود پشیمان شدهاند.
هوش مصنوعی: در آن سرزمینی که بادی از دوری تو وزید، هر جا که بروی، به ویرانهای از یاد تو برمیخوری.
هوش مصنوعی: روز من در شب شکسته شده است و حالا دیگر امیدی به روز آینده ندارم. مانند آبی که از سر گذشته، دیگر جایی برای نجات ندارم.
هوش مصنوعی: از وصال و نزدیکی صحبت کم کن، چرا که میگویند من به درد و رنجی که میکشم، اهمیتی به فاصله و جدایی نمیدهم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سدید ملک ملک عارض خراسان است
صفی دولت و مخدوم اهل دیوان است
پناه دین خدای و معین شرع رسول
عمر که همچو علیّ و صدیق و عثمان است
لقب سدید و صفی یافته است زانکه دلش
[...]
مدبری ملکی بر جهان جهانبان است
که هر چه گوئی از او صد هزار چندان است
احد صفت صمدی لم یلد و لم یولد
که پیک «و» نامه او جبرئیل و قرآن است
مقدری که خداوندی کرسی و عرش است
[...]
هزار سختی اگر بر من آید آسان است
که دوستی و ارادت هزار چندان است
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که خار دشت محبت گل است و ریحان است
اگر تو جور کنی جور نیست، تربیتست
[...]
وداع چون تو نگاری نه کار آسان است
هلاک عاشق مسکین فراق جانان است
نگر مفارقت جان ز تن چگونه بود
به جان دوست که هجران هزار چندان است
ز وصل خود نفسی پیش از آن که دور شوم
[...]
مرا به دیدن تو اشتیاق چندان است
که تشنه را به بیابان ، به آب حیوان است
چنان به ذکر تو مشغول خاطرم شب و روز
که ورد نام تو بالای حرز ایمان است
مگر تو یوسف گم گشته ای و من یعقوب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.