غیرتم در دیده ها چون باد اگر ره داشتی
ذره یی خاکرهش در چشم من نگذاشتی
گرنه بر بالای هم نه طاق بستی این سرای
گرد باد آه من سقفش ز جا برداشتی
گل شکفت از خاکره هرجا سگ او پا نهاد
کاشکی چشم مرا هم خاک راه انگاشتی
گر بخاک پای او بودی فلک را دسترس
چشمه خورشید را صد ره بخاک انباشتی
من ز بختم گل شکفتن چشم او در راه من
گر توانستی بجای سبزه پیکان داشتی
با چنین رویی که پنهان شد ز شرم او ملک
کی شدی خورشید پیدا گر حیایی داشتی
پیش اهلی با چنین رسوایی و شرمندگی
هرکه مجنون را بدیدی عاقلی پنداشتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از غیرت و فراق خود سخن میگوید. او احساس میکند که اگر غیرت او مثل باد در چشمان دیگران قابل مشاهده بود، هیچ ذرهای از عشقش در نظرشان نمیماند. شاعر به این نکته اشاره میکند که اگر نه فقط بر عرش، بلکه بر زمین هم وجود دوستش را درک میکرد، عالم به دستانش میافتاد. او همچنین به این موضوع اشاره میکند که زیبایی و دلربایی محبوبش باید توجه بیشتری را جلب میکرد، و اگر او به خوبی به ظاهر خود توجه میکرد، هر کسی او را به عنوان خورشید میشناخت. شعر در نهایت به نوعی حسرت و نارضایتی از شجاعت و رسوایی در عشق اشاره دارد.
هوش مصنوعی: اگر غیرتم در چشمان تو مانند باد به حرکت در میآمد، هیچ ذرهای از گرد و غبار آن را در چشم من نمیگذاشتی.
هوش مصنوعی: اگر بر بالای این خانه تاقی نمیزدی، باد و غم من سقف این مکان را جابجا کرده بود.
هوش مصنوعی: هر جا که سگ او پا گذاشت، گل از خاک شکفت. ای کاش چشمان من هم خاک راه تو را میدیدند.
هوش مصنوعی: اگر تو به پای او خاک بیفکنی، آسمان نیز به چشمه خورشید دسترسی پیدا میکند و صد بار خاک را انباشته میکند.
هوش مصنوعی: من از سرنوشت خود شگفتزدهام که چرا چشم او به من نور امید بخشید. اگر تو قادر بودی، به جای سبزه، تیر و کمان در دست داشتی.
هوش مصنوعی: با چنین چهرهای که به خاطر خجالت پنهان کردهای، چگونه میتوانی پادشاه باشی؟ ای کاش اگر حیایی داشتی، مانند خورشید نمایان میشدی.
هوش مصنوعی: اگر کسی با چنین حالاتی و این همه شرمندگی در مقابل دیگران باشد، هر کسی که مجنون را ببیند او را عاقل فرض میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رفتی و چون زلف خود در آتشم بگذاشتی
نام من بر آب چون خط بر سمن بنگاشتی
بیگناهی نانموده رخ ز ما برتافتی
بی خطائی نانهاده دل ز ما برداشتی
همچو خورشیدی که باری از در ابر و دمه
[...]
ای ملامت گر تو عاشق را سبک پنداشتی
تا به پیش عاشقان بند و فسون برداشتی
گه مثال و رمز گویی گه صریح و آشکار
تخم را اندر زمین ریگ ما چون کاشتی
ای زمین ریگ شرمت نیست از انبار تخم
[...]
یاد میداری که با من جنگ در سر داشتی
رای رای توست خواهی جنگ خواهی آشتی
نیک بد کردی شکستن عهد یار مهربان
این بتر کردی که بد کردی و نیک انگاشتی
دوستان دشمن گرفتن هرگزت عادت نبود
[...]
کاشکی ما را جفا از پیشِ ما برداشتی
کز وجود ناقص ما ذره ای نگذاشتی
من بر آنم کز وجودِ من برون آرد مرا
در سر ِ هر کس به حد ِ او بود پنداشتی
سلطنت هم گر بدین طبل و علم بودی به حشر
[...]
خواستم بوسی ز لعلت دست پیشم داشتی
قصد کردم کت ببوسم دست و هم نگذاشتی
بوی خون میآید از چاه زنخدانت، بلی
بوی خون آید که چندین دل درو انباشتی
هر زمانم شاخ اندوهی ز دل سر بر زند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.