گنجور

 
اهلی شیرازی

غیرتم در دیده ها چون باد اگر ره داشتی

ذره یی خاکرهش در چشم من نگذاشتی

گرنه بر بالای هم نه طاق بستی این سرای

گرد باد آه من سقفش ز جا برداشتی

گل شکفت از خاکره هرجا سگ او پا نهاد

کاشکی چشم مرا هم خاک راه انگاشتی

گر بخاک پای او بودی فلک را دسترس

چشمه خورشید را صد ره بخاک انباشتی

من ز بختم گل شکفتن چشم او در راه من

گر توانستی بجای سبزه پیکان داشتی

با چنین رویی که پنهان شد ز شرم او ملک

کی شدی خورشید پیدا گر حیایی داشتی

پیش اهلی با چنین رسوایی و شرمندگی

هرکه مجنون را بدیدی عاقلی پنداشتی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سید حسن غزنوی

رفتی و چون زلف خود در آتشم بگذاشتی

نام من بر آب چون خط بر سمن بنگاشتی

بیگناهی نانموده رخ ز ما برتافتی

بی خطائی نانهاده دل ز ما برداشتی

همچو خورشیدی که باری از در ابر و دمه

[...]

مولانا

ای ملامت گر تو عاشق را سبک پنداشتی

تا به پیش عاشقان بند و فسون برداشتی

گه مثال و رمز گویی گه صریح و آشکار

تخم را اندر زمین ریگ ما چون کاشتی

ای زمین ریگ شرمت نیست از انبار تخم

[...]

سعدی

یاد می‌داری که با من جنگ در سر داشتی

رای رای توست خواهی جنگ خواهی آشتی

نیک بد کردی شکستن عهد یار مهربان

این بتر کردی که بد کردی و نیک انگاشتی

دوستان دشمن گرفتن هرگزت عادت نبود

[...]

حکیم نزاری

کاشکی ما را جفا از پیشِ ما برداشتی

کز وجود ناقص ما ذره ای نگذاشتی

من بر آنم کز وجودِ من برون آرد مرا

در سر ِ هر کس به حد ِ او بود پنداشتی

سلطنت هم گر بدین طبل و علم بودی به حشر

[...]

اوحدی

خواستم بوسی ز لعلت دست پیشم داشتی

قصد کردم کت ببوسم دست و هم نگذاشتی

بوی خون می‌آید از چاه زنخدانت، بلی

بوی خون آید که چندین دل درو انباشتی

هر زمانم شاخ اندوهی ز دل سر بر زند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه