گنجور

 
اهلی شیرازی

مشتی مگسانیم سپند شکر تو

ما را بچه رانند رقیبان ز بر تو

از دیده بدل رفتی و نزدیک هلاکم

بازآ که بسی دور کشید این سفر تو

بفرست بمن بوی خود ای یوسف مصری

کز رشگ عزیزان ندهندم خبر تو

ایکعبه جان روی من از قبله بگردد

گر قبله حاجت بودم غیر در تو

هرچند که من پیرم و تو نخل جوانی

پیش آی که دستی بزنم در کمر تو

خورشید رخا، هستی خود باز ندیدم

تا ذره صفت دور شدم از نظر تو

اهلی چو نماند از غم او در جگرت آب

حیران لب خشکم و این چشم تر تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode