گنجور

 
اهلی شیرازی

وقت مرگ از سخنی درد مرا تسکین کن

تلخی زهر اجل در دل من شیرین کن

من نگویم که مرا عشوه وصل تو دواست

تو بهر شیوه که خواهی دل من تسکین کن

سیرت از غمزه دیدار نشاید دیدن

یکنفس خواب کن و دیده من بالین کن

گر بر آنی که پس از مرگ به کوثر برسم

یک دو حرف از لب شیرین خودت تلقین کن

دیده ام پاس خیالت تو بخار مژه داشت

ناوک خود همه در دیده من پرچین کن

زرد رویم مهل ای گریه درین آخر عمر

چون خزان چهره‌ام از خون‌جگر رنگین کن

در خم زلف تو اهلی دل مسکین خون کرد

زلف مشکین بگشا فکر دل مسکین کن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مجیرالدین بیلقانی

گفتم ای ترک نظر سوی من غمگین کن

رحمتی بر من محنت زده مسکین کن

عشق من بی لب شیرین تو تلخ است چو زهر

به یکی بوسه همه زهر مرا شیرین کن

ای دل من شده از آتش هجران تو گرم

[...]

سعدی

صلح با دشمن اگر خواهی هر گه که تو را

در قفا عیب کند در نظرش تحسین کن

سخن آخر به دهان می‌گذرد موذی را

سخنش تلخ نخواهی دهنش شیرین کن

سیف فرغانی

ای شکرلب نظری سوی من مسکین کن

ترک یک بوسه بگو کام مرا شیرین کن

دهن و قند لبت پستهٔ شکّر مغز است

تو از آن پسته مرا طوطی شکّرچین کن

نرگس مست بگردان دل و جان بر هم زن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه