گنجور

 
اهلی شیرازی

از در کعبه چه حاصل به در یار نشین

روی بر دوست کن و پشت به دیوار نشین

گر دلت تیره بود رشته تسبیح چه سود

سینه صافی کن و در حلقه ز نار نشین

در صف میکده سجاده نگنجد ایشیخ

بفکن این بار غم از دوش و سبکبار نشین

اینزمان کان قد رعنا به خرامش برخاست

یکدم ای کبک خرامنده ز رفتار نشین

منکه با یار نشینم ز جهانم چه خبر

گو بطعنم همه بر خیز و در انکار نشین

وصل یوسف طلبی پرده ناموس بدر

چون زلیخا بدر آ بر سر بازار نشین

کار ما از صف مسجد نگشاید اهلی

یک قدم پیش نه و در صف خمار نشین