گنجور

 
اهلی شیرازی

کام دلم از وصل بیک سجده روا کن

اینکار نه از بهر من از بهر خدا کن

محنت زده و تیره دل از شام فراقم

ای صبح سعادت نظری جانب ما کن

داغیست ز تبخاله می بر لب لعلت

زخم دل مارا هم ازین داغ دوا کن

گر عرضه کنی حال خود ای باد بر آنگل

درد دل ما از سخن خویش ادا کن

چون زلف بتان کار ز تدبیر به پیچست

خواهی که شود راست بتقدیر رها کن

گر یار کند ناز، ترا کار نیازست

هرچند که دشنام دهد دوست دعا کن

اهلی نه تو گفتی که شوم کشته بپایش

بر عمر وفا نیست تو بر عهد وفا کن