گنجور

 
اهلی شیرازی

نظاره تو به هر دیده کی توان کردن

نظر به روی تو باید به چشم جان کردن

به خشم و ناز نگاهی به ما کنی گاهی

گر این نگه نکنی هم چه می‌توان کردن

اگر به خاک افتد ذره گر به عرش رود

نمی‌توان دل بد مهر مهربان کردن

ز دست غم همه مویم زبان شود بر تن

که شرح غم نتوان به یک زبان کردن

لب تو گر به سخن درفشان شود خوبست

چه سود دیده ز حسرت گهرفشان کردن

اگر تو رنجه کنی پا بر آستانه چشم

خوش است دیده خود خاک آستان کردن

بر آستان تو اهلی نهاد روی دعا

که شرمسار شد از رو بر آسمان کردن

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
حکیم نزاری

ضرورت است جدایی ز دل ستان کردن

به خویشتن که تواند وداع جان کردن

مرا قبول نمی باشد ارکسی گوید

که خو زهم دم دیرینه وا توان کردن

چه خوش ترست علی رغم جان دشمن را

[...]

امیرخسرو دهلوی

نظر چگونه توان در همه جهان کردن؟

چو نیست آن که به رویش نظر توان کردن

به هر چه بی رخ تو پیش از این نظر کردم

به جان تو که پشیمان شدم، از آن کردن

به فتوی خط تو کآیتی ست در خوبی

[...]

کلیم

بسینه ناوک غم تا بکی روان کردن

چه ذوق رو دهد از آینه نشان کردن

دلا بگلشن حسن معاش می باید

بقدر پایه پرواز آشیان کردن

قفس فراخ اگر گشت گلستان نشود

[...]

صائب

ز دور تا بتوان سیر گلستان کردن

به شاخ گل ز ادب نیست آشیان کردن

چو بوی گل ز در بسته می رسد به مشام

چه لازم است تملق به باغبان کردن؟

دل تو نرم به افسون ما کجا گردد؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه